کلید اسرار : این داستان آه توت فرنگی!

سالیان پیش که مامان و بابایمان مزدوج فرمودند، به دلیل پاره ای از مشکلات ،زندگانی را در خانه ی مادربزگ جانمان آغار نمودند و بساط عاشقی را بغل دست مادربزرگ و پدربزرگ و عمه و عمو جان هایمان پهن کردند! از آنجایی که به مقدار زیادی هم هول تشریف داشته اند شخص شخیص بنده را پس از یک سال تحویل جامعه داده اند!!

اینطور که بقیه می گویند آمدنم همانا و گل سر سبد خانواده شدنم همانا. نیست که اولین نوه هم بوده ام دیگر فبهاالمراد... از مادربزرگ شنیده ام سر اینکه چه کسی اول من را بغل بگیرد، یا لپم را بکشد  یا گلاب به رویتان باد معده ام را کی اخذ فرماید جنجالی بوده بیا و ببین! یک همچین جیگری بوده ام من

روزی از این روزها که عمه جانمان مشغول تراشیدن نوک مداد مبارک بوده اند( مثل اینکه آن زمان ها شیوه ای مرسوم بوده که سر لوله ی خودکار(ترجیحن بیک) را تیغ می گذاشتند و با آن مداد می تراشیدند) 

داشتم می گفتم عمه خانم گرم توضیح پاره ای از اتفاقات برای مادرم بوده و همزمان تراشیدن مدادش. من هم که تازه یاد گرفته بودم چهار دست و پا خانه را گز کنم شادمان مشغول پیاده روی بوده ام... اینطور که از حاضرین در صحنه شنیده ام  می خواستم سوار بر کول عمه شوم که تیغ گونه ام را می برد

عمه ی نامبرده هم از ترس مادرمان پا می گذارد به فرار... خلاصه ی مطلب  اینکه این زخم اگرچه خوب می شود اما رد پایش برای همیشه روی صورت اینجانب می ماند

روزها و ما ه ها و سال ها می گذرد تا این عمه خانم ما نامزد می کنند و یک روز که به سبب دور دور با نامزد موتور سیکلت سوارشان به یکی از خیابان های ت ه ر ا ن  می روند، بعلت حرافی های بیش از حد عمه خانم و پرت کردن حواس راننده و خوردن خوراکی در حین موتور سیکلت رانی تصادف می کنند و پای این شوهر عمه ی بینوا تا منتها الیه گردن گچ می شود . نکته ی کلیدی ماجرا اینجاست که حتی یک گوشه از ناخن های کاشته شده ی عمه خانم ما نمی شکند... فقط یک زخم روی گونه اش به همان ابعادی که روی گونه ی من کاشته بود می افتد!

حالا از آن روز به بعد بنده در بین فامیل و آشناها و سایر بستگان و سه نقطه ها شهره گشته ام به اینکه آهم می گیرد (: جالب اینجاست که من با این زخم خیلی هم حال می کردم و خیلی ها به من می گفتند که باعث شده چهره ام نمکین شود و هیچوقت آهی مبنی بر اینکه عمه خانم هم یکی از این زخم ها داشته باشد نکشیده ام! تازه حسودیمان هم می شود که این خط فقط برای من بود از هشت ماهگی هم همراهم بود حالا چرا عمه خانم هم داشته باشد؟؟؟

اما یک حسنی که این داستان دارد این است که گلابی هروقت پایش را به مقیاس یک تریلیاردیوم کج می گذار  تهدیدش می کنم به آه کشیدن! یعنی آ را بگویم خودش تا انتهای قضیه را می خواند

در کل این آه خیلی جاها به کار من آمده خدا خیرش بدهد...  


+طرز تهیه ی کامنت خصوصی: 

روی لینک نویسنده ی پست کلیک کنید. بعنوان مثال در همین پست روی کلمه ی" خانم توت فرنگی" که پایین پست است و آبی رنگ. صفحه ای حاوی مشخصات نویسنده باز میشه با کادری که در  قسمت پایینش نوشته شده " تماس با من " روی تماس با من کلیک کنید و فرم ارسال پیغام رو پر کنید و با وارد کردن ایمیل پیغام رو ارسال کنید. کامنت خصوصی میره تو قسمت پیغام های وبلاگ همون جا که وبلاگ های به روز شده رو نشون میده. الکی مثلا من بلدم (:


نظرات 28 + ارسال نظر
tarlan دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 19:45 http://tarlantab.blogsky.com/

اینکه میگن از هردست بدی از همون دست پس میگیری حکایت عمه گرامیتونه .
پس با این جساب عمه جان کلی هم به نفع شما کار کرده

بله کلی بر جذابیتم افزوده

زبله دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 20:34 http://lee-aad.blogsky.com/

بیچاره عمه خانم

ما هم هستیما! کسی دلش به حال یک نی نی هشت ماهه نسوخت عایا؟

یک زن خانه دار دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 23:48 http://1zanekhanedar.persianblog.ir

سلام توت فرنگی جووون,خداروشکر دوباره تو نوشتن راه افتادی,حالا یعنی میاییم اینجا هیچی نگیم?!!به خاطر قضبه ی اه و اینا میگما,

اینکه راه افتادم دقیقن یعنی چه ؟( با ریتم برره ای بخون)
نه راحت باش با آشناها کاری ندارم آهمو نگه داشتم واسه روز مبادا

یک زن خانه دار معمولی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 00:29

آخه چند باری بهت سر زدم ننوشته بودی امروز سورپرایزمان کردید بانو,طرز نوشتنت رو خیلی دوس دارم

عزیزم... دستم بدجوری داغون شده اگرنه ویرایش می کردم و بهتر می نوشتم
لطف داری همیشه بهم

سپیده مامان درسا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 01:43

آخی بنده خدا عمه خانوم
پس چی که بلدی خانومی ، خوب هم توضیح میدی تازه

بنده خدا شوهرش

آوا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 01:53 http://Ava-life.blogsky.com

اتفاقا تو این مورد چرا الکی؟؟ راستکی خیلی بلدی

وحید53 سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 07:24 http://razanipoem.persianblog.ir

متفکر

متشکر

شکیبا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 08:48 http://sh44.blogsky.com

سلام
طنز نویس خوبی هستی کلی خندیدم
البته اصل ماجرا و زخمی شدن صورتت خیلی ناراحت کننده اس کار عمه خانومم که از روی عمد نبوده اتفاقه دیگه پیش میاد
اما خوب آتویی گرفتی باهاش اقاتونو تهدید میکنی
ممنون از طرز تهیه نوشتت برای ما تازه واردها خیلی مفیده

آره اصلش خیلی بد بوده بخصوص برای مادرم
تعریف که می کنه نمی تونه جلو اشکاشو بگیره دیگه ):
بدجوری چشمشو ترسوندم ... راستی منم تازه واردم اینجا... صفر کیلومترم

سیمای سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 08:54

بیچاره بچه کوچولو
البته شیطونی از خودت بوده هاااااااا رفتی کولش سوار شی
بیچاره شوهر عمه

بالاخره یکی دلش به حال منم سوخت

آشتی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:30

سلام.
خب طفلی که عمدا نکرده. خودش قطعا خیلی هم ناراحت شده. اخی........ البته که تو هشت ماهه بوده ای و خیلی اذیت شده ای. بمیرم الهی!!!!!!!

سلام
منم میدوم که سهوی بوده ... اصنم ناراحت نبودم ازش. از این اتفاقم خوشحال نشدم اصن ):
خدانکنه آشتی جان دور از جونت

نسیم سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:41 http://nasimmaman.blogsky.com

بهار شیراز سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:32 http://baharammm.blogsky.com/

طرز تهیه کامنت خصوصی رو خوب اومدی
با بلاگ اسکای راحت نیستم ، منتظر بلاگفای دیوانه ام هنوز

بلاگفا صفحه ی آغازینش اومده خودش کی بیاد خدا می دونه

نیلوفرجون سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 10:44

پس خطرناکی،باید مواظب باشیم چیزی نگیم
الهی نینی بودی کلی درد کشیدی و لابد کلی هم گوله گوله اشک ریختی. البته تقصیر خودت بوده ها،حواستو جمع میکردی خب

آره من خیلییی خطرناکم... حواست رو جمع کن نیلوفر
بچه هشت ماهه حواس داره آخه؟ درکی از تیغ داشتم من عایا؟

آنا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 11:16 http://aamiin.blogsky.com/

بیچاره شوهر عمه ... یک جوری آه می کشیدی ترکش نداشته باشه دخترم.

من آه نکشیدم... خود خدا دست به کار شده نیست که زبون نداشتم خیلی کوچولو بودم

نیلوفرجون سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 11:35

دندون سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 11:49 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

آقا به منم میگن چون دندونام فاصله داره خوش روزیم و در ضمن هرکی ناراحتم میکنه بلا سرش میاد یعنی منم آهم میگیره یعنی الان خوش روزیم؟؟؟؟ چرا واسه خودم نیستم؟؟؟؟؟ گیج شدم

سلام عزیزم خوش اومدی
حتمن می گیره که میگن دیگه خب شما نفعت به بقیه میرسه واسه اونا خوبی
این مدلیشم خوبه. البته ایشالا خوش شانسیت تو زندگی خودتم میاد به زودی

ندا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 13:32

سلام
البته یک روش کم کلیک تر برای رساندن پیغام خصوصی به دستتان کلیک کردن بر روی لینک ” تماس با من“ در ستون سمت راست صفحه ی وبلاگ ، آن بالا قسمت منوی اصلی و لینک آخر میباشد.
با تشکر

سلام ندا جان خوش اومدی خانمی
اون روش گرچه کم کلیک تره اما خب پیغام میره تو صندوق ایمیل
یعنی شما باید بری وارد ایمیلت شی تا ببینی که پیغام داری یانه!
اما با ابن روش پیام میره تو وبلاگ طرف تو قسمت پیغام ها و دیگه لازم نیست ایمیل رو چک کنه
هردو تماس با من هستن اما کارایی متفاوت دارن
مرسی از نظرت گلم

درد دل های یک زن متاهل سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 13:52 http://Zan94.blogsky.com

چند سالتون هست توت فرنگی خانوم؟

شما چی حدس می زنید؟

هیما سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 14:46

بازم خداروشکر که به چشمت نخورده.
بیچاره عمه جان! از ترس مادرت چطوری پا به فرار گذاشته

آره خوبه به چشمم نخورده واقعن!

موژان سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 15:44 http://zendegyema.persianblog.ir/

سلام خانوم توت فرنگی عزیز، حال و هوای وبلاگت رو خیلی دوس دارم راستی هم بلاگفاتو خوندم هم پرشین بلاگتو هم اینجارو الان من با اجازتون کدومو لینک کنم ؟!

سلام عزیزم خوش اومدی
مرسی که وقت گذاشتی . باعث افتخارمه خانمی...
چند روزه کوچ کردم اینجا دیگه تو بلاگ اسکای می نویسم

غزال سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 15:52 http://yaldayeshab.blogsky.com

اوه اوه توت فرنگی جان شما آینده فرزن منو تصور کردین.فرزند منم تک نوه تاریخه فامیلی از دو طرفه :))

عزیزم حالت بهتر شده انگار ... خوشحالم که خوبی
نی نی عزیز دردونه میشه دیگه

درد دل های یک زن متاهل سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 16:13 http://Zan94.blogsky.com

فک کنم 22 و 23 باشی.
حدسم چقدر درسته؟

حدست خیلی درسته نگار جون
البته کودک درونم 15 سالشه هنوز... مادمازل درونم هم 35 ساله است

خانومی سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 21:51 http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

چه تفااااااااااااااهمی منم نوه اولم و البته مامانم اینا هول بودن منو سریع تحویل جامعه دادن !!

بله بله چه تفاهمی خانمی جان
کلن مامان و باباهای نسل گذشته یکم هول بودن البته ناگفته نماند ما خودمون از اونا هول تریم

ندا سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 23:14

مرسی از توضیحات کاملتون
این بلاگ اسکای کلن پدیده ایه برا خودش . من فک کردم بعد یه هفته سر و کله زدن باهاش شناختمش، نگو نشناختمش

فدای تو ندا جان... آره بلاگفا خیلی ساده بود ما هم همه سادههههه
راستی وبلاگ نداری یا نمی ذاری بانو جان؟

خانم آبی چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 09:30 http://www.mrsblue.blogsky.com/

منم یه خال و یه جای ابله مرغون دارم که به هیچ وجه نمیخوام از دستش بدم!

عزیزم...

شیرین چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 14:46 http://www.rozegar-khosh.blogsky.com

خوشمان آمد . ابزار قدرتمندی در دست توست قدرش را بدان . آه

چشب

ندا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 19:12 http://dedaee.blogfa.com

من تو بلاگفا بودم. هنوز بهش امیدوارم که درست شه. آخه همین بلاگ اسکای یا پرشین یا میهن بلاگ خیلی قر و فر دارن. ارتباط نمیگیرم باهاشون!!

منم یلاگفا بودم
امیدوارم که درست شه... اما خب در نبود بلاگفا اینجا از سرویس های دیگه بهتره... یه امتحانی بکن دو خط بنویس یخت آب میشه

فاطمه پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 09:13 http://www.pinkday.persianblog.ir

سلام
پسر همسایه ما وقتی خیلی کوچیک بودم با ماله که ابزار صاف کردن زمین هستش زد و پیشونی منو شیکوند ، یادمه خون فواره میزد و اینا هم از ترس ململنم اینا منو برده بودن تو خونشون و سرمو مثل غاز میکردن تو حوض آبشون تا خون سرم بند بیاد
باز من فرداش رفتم در کوچه و دقیقا این ماجرا دوباره تکرار شد !!!! و من الان دوتا جای شکستگی رو پیشونیم به موازات هم دارم !!!!!!
دختر پسر همسایمون فک کنم الان کلاس شیشم هستش ، هم برا دختره هم برا زنش هم برا خودش آه کشیدم اما هیییییییییچ فایده نداشته!!! :))

آخ... عزیزم خب باید می گفتی به خانوادت. سرتو تو آب کردن زخمت بیشتر جاش می مونه که!!
فرداشم دومرتبه با همون قبلیه سرتو شکستن؟؟ !!! چه بی رحمممم
من آه نکشیدم اصن خودش اینطوری شد...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.