آلزایمر

سلام آنا خوبی قربونت برم؟/سلام "خانم" شما خوبی؟/ منو نمی شناسی آنا؟/ نه دوسته دخترم هستید؟/ آنا منم ... منو نمی شناسی چرا؟

مامان وارد اتاق میشه: صد دفعه بهت نگفتم انقدر سوال پیچش نکن  اعصابش بهم می ریزه؟ نمی تونه حرف هاش رو  ادامه بده بغضش می ترکه دستاش رو میذاره رو صورتش و از اتاق میره بیرون

اون خانم چرا گریه کرد؟ کجا رفت؟/ هیچی آنا الآن میاد/دختر خانم بیا دستامو نگاه کن ببین چقد زود چروک شده/ آنا خوب میشه واسه بالا رفتن سنته(می دونی قبول نمیکنه اما بازم توضیح میدی)/ بچه هام ازمدرسه نیومدن نمی دونم کجا موندن

پا میشه لباس هاش رو می پوشه که بره جلو در مدرسه دنبال بچه هاش حالا هی بگو آنا شما سنت بالاست بچه هات خودشون نوه دارن گوش نمیده، هی بگو مدرسه ها تعطیل شده گوش نمیده هی بگو بچه ها سرویس دارن اما اون گوش نمیده... هی بگو تابستونه.... هی بگو تابستونه!!


نظرات 28 + ارسال نظر
سیمای پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 10:20

خیلی سخته این بیماری
خدا نصیب هیچ کس نکنه آمیییییییییییین

آمین

شادی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 11:28 http://citrusflower.blogsky.com/

چقدررر الزایمر سخته، مخصوصا برای اطرافیان بیمار. بعضی وقت ها که شک می شم مامانم یه چیزه خیلی تابلو رو فراموش کرده و یادش نمیاد، ترس ورم میداره که نکنه خدایی نکرده نشونه آلزایمر باشه

انشالا که اینطوری نیست شادی . مامانت همیشه سلامت می مونه

اعظم سادات پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:21 http://as-m.blogsky.com

سلام گلم
چقدر دلم می گیره وقتی یکی که زمانی برای خودش
کسی بوده حالا اینجور بیمار بشه ودچار فراموشی بشه
حواسم پرت شد اسم وبلاگم تو بلاگفارو با اینجا قاطی کردم
ادرس درست رو براتون می زارم
نکنه منم دارم الزایمر می گیرم

سلام بالاخره شما یک آدرس از خودتون گذاشتید!!!
خدا نکنه این چه حرفیه

خانم آبی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:29 http://mrsblue.blogsky.com

آخ! خدا حفظشون کنه و به همه مادرها سلامتی ببخشه..

آمین

نیلوفرجون پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:46 http://talkhoshirin2020.blog.ir

آلزایمر خیلی بده،مخصوصا واسه اطرافیان خیلی ناراحت کنندست وقتی میبینن که مادرشون هیچ کدوم رو به جا نمیاره.

آره خیلی بخصوص اگه اون مادر خیلی مادر خوب و مقتدر و مهربونی بوده باشه سختیش دو صد چندان میشه
گندمات رو درو کردی؟

خانومی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:59 http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

مامان بزرگ منم آلزایمر گرفت . کلی با اون برنامه ماه عسل که درمورد آلزایمر بود گریه کردم ...
خوبم عزیزم خداروشکر ...

در قید حیات هست مامان بزرگت خانمی؟... خدارو شکر که حالت خوبه آخه حال پستت یه طوری بود گفتم ببینم خوبی

خانومی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:59 http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

تو چطوری عزیزم ؟ مهمونیت چطور بود؟

منون منم خوبم فدات شم
به لطف شما و بقیه ی بچه ها مهمونیم هم خیلی خوب بود عزیزم

مهناز پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 14:44 http://1zan-moteahel.blogsky.com

چقدر بده اینجوری!کلأ من اصلأ دوران پیری رو دوس ندارم...
ولی آدمای پیر رو دوس دارم.واقعأ وجودشون برکته.
ایشالله خدا مادربزرگ شما رو هم براتون حفظ کنه

آدم دلش نمی خواد پیر بشه ):

مستر نیما پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 14:52 http://Saheleafkar.blog.ir

ایشالا حالشون بهتر بشه :(

ممنون

نیلوفرجون پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 15:09 http://talkhoshirin2020.blog.ir

گذاشتم دوتایی باهم بریم،هروقت تونستی خبرم کن بریم

من دوست دارم بخداااا

نازمهر پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 15:16 http://zendegykhusosy.blog.ir/

آخی دلم گرفت،خوبه که شماها رو داره.

ببخشید که دلت گرفت نازمهر جون

لولا پالوزا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 15:35 http://promise.blog.ir

منم میترسم پیر بشم :(
نمیدونم الان باید بگم خدا شفا بده؟ خدا مراقبشون باشه الهی...

شفا که خب نه! آلزایمر درمان قطعی نداره دیگه.....
ممنون

خانومی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 16:02 http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

خداروشکر که مهمونیت خوب بود . نه مامان بزرگم چند سال پیش فوت کرد . اتفاقا یه پست هم براش نوشتم چند وقت پیش " من دلم برات تنگ شده "

ممنون
خدا رحمتشون کنه عزیزم... میام وبت پستت رو پیدا میکنم می خونم

هیما پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 16:17

مادربزرگ منم چند سال آخر عمرش آلزایمر داشت...خیلی سخته

اوهومم... خیلی زیاد هیما ): خدا رحمتشون کنه

آنا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 16:24 http://aamiin.blogsky.com/

بهش چیزی را یادآوری نکن. بگذار تو دنیای خودش باشه. اگر گفت من شما را نمی شناسم. اسمتو بگو. حتی شده ده بار. اگر جای دوست دخترش گرفتدت بگو آره. این طوری بهش آرامش می دی. چون خودش می دونه یک چیزهایی تغییر کرده استرش زیادی داره. وقتی بخوای براش توضیح بدی بیشتر استرس می گیره به هم می ریزه. اگر بتونید یک آلبوم عکس براش درست کنید که از روی عکس براش توضیح بدید کی به کیه خیلی براش راحت تر می شه. درسته دوباره فراموش می کنه اما دست کم اون لحظه استرسش کم می شه. و همین طور استفاده از بوهای آشنا. مثل بوی مهر مثل بوی یاس. وقتی گیر می ده یک کاری را بکنه حواسش را با یک کار دیگه پرت کنید. این طوری یادش می ره می خواسته چی کار کنه.

میدونی آنا فکر می کنم 5 سالی هست که این بیماری اومده سراغش اما چون من خیلی بهش وابسته بودم بیشتر از همه اذیت میشم! اونا همه ی این کارایی که گفتی رو انجام میدن اما نمی دونم چرا نمی تونم قبول کنم
ای کاش هیچکس آلزایمر نگیره دیگه

mahee پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 17:26 http://gahnegar.blogsky.com

عزیییییزم...تاج سرن..چقدررر ناراحت کننده بود پستت. با الزایمر هم عزیزن.خدا نگهش داره واستون.برکت زندگین مادربزرگا

عههه ببخشید ماهی ناراحت شدی... عزیز بودنشون که خیلی محفوظه

شکیبا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 18:15 http://sh44.blogsky.com

سلام
خیلی سخته خیلی

سلام
آره واقعن خیلی

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 19:10 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بیمارشو دیدم
میدونم چقدر سخته
خدا صبرتون بده

سلام.... بله واقعن سخته... ممنون

ویولا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 19:54 http://www.sadafy.persianblog.ir

آخی.. چه بد... خیلی ناراحت شدم.. نمی دونم چی بگم
خدا صبر و سلامتی بده ایشالا...

ممنون عزیزم... قصدم اصن ناراحت کردن کسی نبود
فقط یه مکالمه بود با یک آدمی که آلزایمر داره.... زندگی ایشون و اطرافیانشون به این منوال می گذره دیگه...

tarlan پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 20:55 http://tarlantab.blogsky.com/

خیلی سخته خیلی
فکر میکنم مادر منم داره آلزایمر میگیره علایمش رو نشون داده باید ببرمش دکتر

اگه اینطوریه زودتر ببریدشون دکتر
گرچه بیماری غیر قابل پیشگیریه و درمان قطعی نداره اما هرچی زودتر متوجه بشید درمانش هم راحت تره و می دونید چطوری باهاش رفتار کنید
البته انشالا که مادرتون سالم هستن ترلان جان

نگین پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 21:01

هرچی خاک مادر خدابیامرزمه عمر باعزت ایشون باشه انشاالله

خدابیامرز مادرم همیشه میخوند :

در جوانی به خویش میگفتم
شیر شیر است ، گرچه پیر بوَد
چون به پیری رسیده ، دانستم
پیر پیر است ، گرچه شیر بوَد

ممنون نگین جان
خوش اومدین

باران پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 22:24 http://baranoali.blogsky.com


سلام عزیزم
خیلی سخته. بخصوص برای اطرافیان وقتی عزیزشون رو با این بیماری میبینن

آره باران... خودشون هم خیلی اذیت میشن

ماهیگیر جمعه 5 تیر 1394 ساعت 03:19 http://fisherwoman.blogsky.com

فوبیای من آلزایمره. خیلی میترسم

انشالا که هیچوقت سراغتون نمیاد

شادی جمعه 5 تیر 1394 ساعت 09:46

بمیرم من...
خیلی سخته. هم برا ایشون هم برا شما

خدا نکنه عزیزم...
بیشتر واسه خودش ناراحت میشم من آخه تو زندگی خیلی رنج کشیده

دریا جمعه 5 تیر 1394 ساعت 11:28 http://history1400.blog.ir

خدا بهشون سلامتی بده!

فدای تو بشم...این چه قیافه ایه

shirin جمعه 5 تیر 1394 ساعت 13:30 http://rozegar-khosh.blogsky.com

چقدر سخته که فقط تو یک زمان بمونی و گذشته ای که الان آینده برات حساب میشه بخاطر نیاری.
مامان جون منو ببخش که بخاطر بچگی بیماریت رو باور نمیکردم و ....
یه زمانی عزت و احترام داشتند ، برای خودشون بیا و برویی داشتند اما الان یادمون رفته اینا همونایی هستند که ما رو زانوشون نشسته بودیم ، عشقمون خونشون بود و خوابیدن کنارشون .
خدایا از گناهان همه ما درگذر

آنا جمعه 5 تیر 1394 ساعت 18:55 http://aamiin.blogsky.com/

می دونم برات خیلی سخته که قبول بکنی. انگار هست اما نیست. اما به خاطر خودش باید قبول بکنی. به خاطر آرامشش. به خاطر این که اذیت می شه این طوری. بیشتر می ترسه. اتفاقیه که افتاده. فقط باید کاری کرد که کمتر اذیت بشن.

نارسی یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 13:08 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.