وقتی توت فرنگی بچه محصل بود!

امروز بعد از چند روز دومرتبه دارم روزه می گیرم. معده ام که چندروزی بود حسابی به خوردن عادت کرده بود حالا بنای ناسازگاری گذاشته و قارو قوری راه انداخته که نگو و نپرس. از وقتی بیدار شده ام طبق عادت همیشگی ام چند بار بی اختیار خواسته ام آب بخورم اما تا لیوان را نزدیک دهانم آورده ام یادم افتاده که عهه من روزه ام ! یواشکی با خودم می گفتم اگر یکم دیرتر یادت افتاده بود آب رو خورده بودی راحت شده بودی ها... بگذریم

بیاید بنشینید می خواهم از هشت نه سال پیش بگویم! از وقت هایی بگویم که توت فرنگی بچه محصل بود

سال اول دبیرستان که بودم روی نیمکت موازی با نیمکت من و سمیرا مریم نامی می نشست. سمیرا رفیق گرمابه و گلستانم بود از همان هایی که روی حساب خراب رفاقت بودن کلی تقلب های جور و واجور بهش می رسانی و گاهی نمره اش از خودت هم بهتر می شود! اما تو ناراحت نمی شوی. داشتم از مریم می گفتم دختر لاغر و تکیده ای با چشم های بر آمده اما گود رفته (الآن خوب تصویر ذهنی گرفتید دیگر!) با پسری دوست بود و آنطور که خودش می گفت تیریپ ازدواج بودند آن هم در سن شانزده سالگی! نیمکت پشتی مان هم ندا می نشست دختر تپل مپل و دوست داشتنی ای بود! و البته ساده

یک روز زنگ ورزش من و سمیرا یک گوشه نشسته بودیم(بیشتر زنگ مدیتیشن بود تا ورزش و تحرک) که ندا آمد کنارمان و با ناراحتی تعریف می کرد که مریم انگشتر طلای قیمتی اش را به امانت گرفته اما هنوز برنگردانده است و حالا هم وعده ی سر خرمن می دهد. آخرش هم از من خواست که با او صحبت کنم

من قبول نمی کردم اما وقتی گریه کرد که اگر مادرش با خبر شود خیلی برایش بد می شود با سمیرا رفتیم پیش مریم و موضوع را برایش گفتیم او هم داستانی مبنی بر اینکه انگشتر گم شده است و ندا یک کمی صبر کند تا او پول هایش را جمع کند و یکی لنگه ی همان قبلی برایش بخرد تحویلمان داد. خلاصه بدو بدو برگشتیم این گزارش را به ندا دادیم. الان که دارم برای خودم یاد آوری می کنم از دست خودم حرص می خورم که من و سمیرا این وسط دقیقن نقش مرغک نامه بر را به عهده داشتیم انگار وقتی انگشتر رد و بدل کرده بودند ما در جریان بودیم! خلاصه اینکه یک مدتی کار ندا شده بود گریه و کار مریم هم البته همان گریه! این یکی می گفت مادرش خیلی حساس است و مسیله اصن پولش نیست آن یکی هم می گفت خانواده اش اگر بفهمند از کسی طلا قرض گرفته پدرش را در می آورند

چند وقتی گذشت و داستان مریم و ندا همانطور ادامه داشت. تا اینکه سروکله ی یک دزد در کلاس پیدا شد. زنگ تفریحی نبود که وسیله ای پولی چیزی گم نشود. اوضاع طوری شده بود که ما با کیف هایمان به حیاط می رفتیم. تا اینکه ندا گفت سیم کارتی که تازه خریده بوده گم شده است. ما هم دیگر با قضیه دزدی انس گرفته بودیم و اصلن تعجب نمی کردیم طبیعتن. یک روز که جشن پسر خاله ام بود با مادرم به آرایشگاه رفته بودیم که موهایم را کوتاه کنم دقیق به خاطر دارم زیر دست آرایشگر بودم که ندا به موبایلم زنگ زد جواب که دادم صدای مریم بود! خیلی تعجب کردم توی دلم گفتم حتمن پیش هم هستند و مریم از خط ندا تماس گرفته. اما مریم گفت که خط جدیدیش است و تازه گرفته و من می دانستم که این همان خط گم شده ی ندا است که قبل از استفاده شماره اش را به من داده بود و من هم save کرده بودم. الان متوجه شدید دزد کلاس چه کسی بود دیگر؟ برای من که خیلی حس بدی بود . وقتی فهمیده بودم دزد کلاسمان دوست صمیمی خودم است!

مریم تابستان همان سال وقتی شانزده هفده سال داشت با دوست پسرش ازدواج کرد. امروز هم از سمیرا شنیدم که برای بار دوم باردار است. 


+پیش پای شما کولر سوخت و الآن من دارم به یه توت فرنگی له شده تبدیل میشم


++ بلک کتس رو پخشه با آخرین ولوم....  همونکه میگه " با اون دو تا چشم سیات اخم نکن بت نمیاد" حسابی قاطی کردم


+++خدا کنه نتیجه ی عمل ته تغاری خانومی خیلی خوب باشه(چرا اینجا آیکون آمین نداره؟)

نظرات 38 + ارسال نظر
نیاز شنبه 6 تیر 1394 ساعت 11:09 http://mydearboy.mihanblog.com

عجججججججججججججججججبببببببببببب

باید بگی عجیب

واااااای

بله! وای

شادی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 11:30 http://citrusflower.blogsky.com/

وقتی فکر میکنیم آدم ها رو خوب میشناسیم، یهو میفهمیم که اووووه ...

یهو می فهمیم و می خوره تو ذهنیتمون!

باران شنبه 6 تیر 1394 ساعت 11:37 http://baranoali.blogsky.com

چقدر بد
سلام عزیزم
بهش نگفتی که میدونی کارت مال نداس ؟

سلام باران جان
نه من به هیچکس هیچی نگفتم! نه ندا نه مریم نه حتی سمیرا....

ماهیگیر شنبه 6 تیر 1394 ساعت 11:48 http://fisherwoman.blogsky.com

بعدش تو چیکار کردی؟

هیچ کاری نتونستم بکنم! به هیچکس نگفتم البته به غیر از شماها که الان بهتون گفتم

shirin شنبه 6 تیر 1394 ساعت 12:17 http://rozegar-khosh.blogsky.com

بدی این اتفاق اینه که دیگه هیچوقت نمیتونی به مریم به چشم یک آدم قابل اعتماد نگاه کنی . امان از دست این موجود دو پا

خوشبختانه قضیه به یک ماه آخر سال تحصیلی بر می گرده تابستونش هم مریم ازدواج کرد و دیگه ادامه تحصیل نداد...

سلام
ولی من اگر بوم حتما با خود مریم مطرح میکردم

سلام خوبی؟
نمی دونم شایدم بهتر بود که می گفتم...
اما تو حرف هایی که سربسته و تو لفافه بهش گفتم بنظرم فهمید چون خیلی باهام سرد بود اون آخریا و مدام ازم فاصله می گرفت

آنا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 13:17 http://aamiin.blogsky.com/

تکلیف انگشتر چی شد و مادر حساس ندا؟!
می دونی یک جوری داستان این دو نفر با هم جور درنمیاد. این که بیاد ماجرای انگشتر را به شما بگه و بعد از مدتی دزدی ها شروع بشه. و احمقانه تر از همه استفاده از سیم کارت گمشده است. سیم کارتی که می تونست بره دوباره بگیره. یعنی اصلا چیزی نیست که قابل دزدیدن باشه. و مریم بیاد از همون سیم کارت استفاده کنه. غیر از این که یک کاسه ای زیر نیم کاسه این دو نفر بوده. و البته بیشتر ندا.

اووووه یعنی انقدر پیچیده است
خب یه بخش نوجوونی و سادگی چاشنی همه ی این اتفاق هاست اما خب از دیدگاه خودم این داستان رو تعریف کردم
حتی بعد از اینکه این پست رو گذاشتم با دوستم سمیرا(که این اسم واقعیش نیست البته) صحبت کردم و بعد این همه وقت بهش گفتم اونم کلی دعوام کرد که چرا ازش پنهان کردم و ما دوتایی کل اون روزها رو زیرو رو کردیم آخرش هم سر از کار این دوتا در نیاوردیم
احساس کردم شاید خواننده باور نکنه یا گنگ باشه واسش اما عین واقعیته
کلن اگه زندگی من ماجرا نداشت که اسم وبلاگ ماجرا های..... نبود
آنا من الان به ندا مشکوکم و تو باعث شدی که از الان تا چن روز بهش فکر کنم که آیا قضیه واقعن اونی نبود که من می دونم!؟؟!!! خدا بگم چیکارت نکنه (:

خانم آبی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 13:32 http://mrsblue.blogsky.com

اوااا.. دزد بود به این صراحت؟؟؟ یا خدا!

به همین صراحت... و به همین ظرافت
البته ظرافت رو شوخی کردم هیچ گونه ظرافتی تو این دزدی نبود!!

شین شنبه 6 تیر 1394 ساعت 13:49 http://thelittletraveler.blogsky.com/

این بلاگ اسکای خیلی بده اسمایلی هاش. تو وبمم گفتم.
مثل اینکه واقعاً تیریپ ازدواج بوده اند
مام سوم راهنمایی بودیم سال 84 بود فکنم، یکی از بچه ها میگفت دوست پسر دارم تیریپ ازدواج! آی می خندیدیم بهش ... می گفتیم آخه مگه تو چند سالته که تیریپ ازدواج برداشتی؟ ولی واقعاً تیریپ ازدواج بود. الانم یه پسر داره که اگه همت کنه می تونه بیاد خواستگاری من

وای خیلی خندیدم!!! چشم سین رو دور دیدی می خوای بذاری پسر دوستت بیاد خواستگاری؟

دندون شنبه 6 تیر 1394 ساعت 14:18 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

یاد ماجراهای شبیه همین تو دوران دبیرستان خودم افتادم... یادش بخیر...
همیشه خوش باشی..
دعام کن...

ممنون تو هم همیشه خوش باشی عزیزم این روزهای سخت هم بگذره و خوشی مطلق بیاد پیشت

مهناز شنبه 6 تیر 1394 ساعت 14:20 http://1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم.عجب ماجرایی داشتیدا....مام ازین دزدیا تو یه مقطعی داشتیم ولی نه در حد طلا و سیم کارت!در حد لواشک و خوراکی و خودنویس و اینجور چیزا
یاد دوران خوش دبیرستان افتادم که از همه دوران تحصیلم بیشتر دوسش داشتم!!!!

آره دبیرستان خیلی خوش می گذشت.... شمام دزد داشتید تو کلاستون پس؟

شین شنبه 6 تیر 1394 ساعت 14:36 http://thelittletraveler.blogsky.com/

این بلاگ اسکای خیلی بده اسمایلی هاش. تو وبمم گفتم.
مثل اینکه واقعاً تیریپ ازدواج بوده اند
مام سوم راهنمایی بودیم سال 84 بود فکنم، یکی از بچه ها میگفت دوست پسر دارم تیریپ ازدواج! آی می خندیدیم بهش ... می گفتیم آخه مگه تو چند سالته که تیریپ ازدواج برداشتی؟ ولی واقعاً تیریپ ازدواج بود. الانم یه پسر داره که اگه همت کنه می تونه بیاد خواستگاری من

نمی دونم چرا امروز کامنت ها دو بار میاد واسم!!

پریا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:24 http://athletic-programmer.blogsky.com/

عجب داستانی

عجیب بود پریا؟

پریا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:38 http://athletic-programmer.blogsky.com/

این روزا دزدی خیلی زیاده و خیلی عجیب نیست.

چند وقت پیش تو دانشگاه لپتاپ و فلش های یه دانشجوی دکتری را دزدیه بودن، بدبخت علامیه زده بود، لپتاپ مال خودت پایان نامم رو بیار پس بده که بیچاره شدم

ماشین پدر من رو هم چند وقت پیشا دزدیده بودن
اما خب اون که تو دوره ی مدرسه بود یه خاطره ی مبهم به جا گذاست دیگه
بیچاره دانشجوعه.... پایان نامه رو از ابتدا باید برگردونه اگه کپی نداشته باشه!

پریا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:44 http://athletic-programmer.blogsky.com/

اخه دانشجوئه لپتاپ و این چیزاش رو گذاشته بود تو کتابخونه و رفته بود بیرون.
اومد دید بله بردن لپتاپش رو

حالا یکی نیست بگه خوب لپتاپ رو میدزدی بدزد، چرا فلش می دزدی اخه !!!!

بیچاره

سهیلا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:46 http://rooz-2020.blogsky.com/

عجب رکبی زد هااا......واقها کهههههه

همچنان دعاگوی ته تغاری خانومی هستم توتی جون...

فدای تو بشم.... (گلب)

سپیده مامان درسا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:47

وای چقدر سخت دوست صمیمی
انشالله عمل گل پسر خانومی به خوبی انجام بشه ...

خیلیییی هم صمیمیه صمیمی نبود اما خب خیلی دوست بودیم دیگه!!
آمیییین

نازمهر شنبه 6 تیر 1394 ساعت 15:56 http://zendegykhusosy.blog.ir/

خب آخرش چی شد؟ به روش آوردین یا نه؟

مستقیمن نه...
کامنت هارو بخون نازمهر جون جواب دادم

اعظم سادات شنبه 6 تیر 1394 ساعت 16:03 http://as-m.blogsky.com

سلام گلم
روزه اتون قبول باشه منم موندم چرا هیچوقت یادم نمیره
یه دوقلپ آب بخورم
بچه های کلاس متوجه نشدن دزد کلاس کی بود؟
چقدر برات سخت بود وقتی فهمیدی که کار کی بود
منم این چند روز خیلی خیلی نگران ته تغاری خانومی
هستم خدا کنه عملش موفقیت آمیز باشه
شاد باشی عزیزم

سلام ممنون... یادم میره تا می خوام بخورم یادم می افته!!
نه! یعنی نمی دونم... روزهای آخر سال بود دیگه خبردار نشدم کس دیگه ای هم فهمید یا نه!
آمیین

نیلوفرجون شنبه 6 تیر 1394 ساعت 16:10 http://talkhoshirin2020.blog.ir

چه جالب منم با نظر آنا کاملا موافقم

سلاااامممم کجا بیدی نبیدی؟
میشه نظرت رو بیان کنی من رفع کنم ابهامات رو حاج خانم؟؟
کلن با هرچی که ذهن منو درگیر کنه موافقی می دونم خودم

دریا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 16:51

حقش بود لو بره
ما هم تو مدرسه یه دزدی داشتیم معاون دربه در دنبال این بود مچشو بگیره آخرشم گرفت.

بعد چیکارش کردن؟

شین شنبه 6 تیر 1394 ساعت 17:20 http://thelittletraveler.blogsky.com/

از بس که حرف مهمی زدم (خواستگاری) به صلاحدید بلاگ اسکای دو دفعه تکرار شده

آره قطعن همبنطوره اما واسه چند نفر اینطوری شد اما پاک کردم تکراری ها رو
واسه شما نکته دار بود گذاشتم دو بار خونده بشه همگان استفاده کنن (:

هیما شنبه 6 تیر 1394 ساعت 17:29

نمونه این دزدی ها رو من تو خوابگاه دیدم.یه نفر تو خوابگاه مون بود که از خوراکی تا پولمون رو میدزدید و یه مدت که خیلی این دزدی ها شدت پیدا کرد و ما بهش شک کردیم .اتفاقی دفتر خاطراتش افتاد دستمون که همه ماجراهای دزدیش رو توش نوشته بود!!! اونم اون ترم بخاطر مشروطی های زیادش اخراج شد و ما هم از دستش

نهههه! دزدی ها رو بعنوان خاطره نوشته بود!؟ پس واقعن درسته که میگن دزدی کردن واسه بعضی ها از سر لذته نه نیاز و یه کسایی عادت به این کار دارن

شادی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 18:32

سلام توت فرنگی جان
از صبح که پست دیروزت رو خونده ام به فکر خانمی ام.
ان شالله با خوشحالی و رضایت بیاد و بنویسه.

سلام شادی عزیزم خوبی؟
منم مدام تو فکر ایشون و پسر کوچولوشون هستم
خدا کنه همه چی به خیر بگذره....

نیلوفرجون شنبه 6 تیر 1394 ساعت 20:21 http://talkhoshirin2020.blog.ir

احصابم یه کم مشغول بود منو خوب شناختی ها،نشون میده هوش سرشاری داری.
به نظروعقیده من،ایناباهم شریک بودن،نصف نصف

خب اونوقت چرا باید از سیم کارته اون زنگ می زد؟
نه بنظر من اینطوری نیست... ندا دختر خوبی بود از اینها که همه از سادگیش سوءاستفاده می کنن

آنا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 20:42 http://aamiin.blogsky.com/

همین گنگی ماجرا باعث می شه که آدم فکر کنه داستان یک شکل دیگه ای بوده توت خانوم. کسی که این قدر دزد ماهریه که موقع کف رفتن از کیف بچه ها هیچ کس مچشو نگرفته چطور چنین اشتباهی می کنه که با سیم کارت دزدی زنگ بزنه به یک آشنایی که امکانش بوده که شماره را داشته باشه؟ احتمال این بیشتره که ندا سیم کارت را بهش داده و اون هم نخواسته بگه که از ندا گرفته. مخصوصا که ندا سیم کارت دزدیش را نسوزونده بوده. فقط می مونه این که چرا ندا به شما گفته سیم کارتش دزدیده شده. شاید می خواسته مریم را بد کنه. نمی دونم توت خانوم ... باور کن من هم تا چند روز ذهنم مشغول می شه. عاشق داستان های پلیسی ام.

به نیلوفر هم گفتم آنا میدونی ندا از اون دخترهای ساده بود.... از اونهایی که خیلی کوچیکتر از سنشون هستن. من هرچقدر فکر کردم به این نتیجه ای که شما رسیدی نرسیدم چون اینها رو از نزدیک شناخته بودم. میدونی ما تو سنی نبودیم که بتونیم به نام خودمون سیم کارت داشته باشیم
ندا هم پدرش فوت کرده بود یه مادر فوق العاده حساس داشت. شاید بخاطر همین بوده که سیم کارت رو نسوزونده بوده. بعد اینکه فاصله ی بین این اتفاقات انقدر هم زیاد نبود.
در هرحال گذشت و رفت اما خب آخرش هم من میگم مریم به تنهایی دزد بوده دیگه

خانم اردیبهشتی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 20:44 http://mayfamily.blogsky.com

سلام
دانشگاه که بودم یک دختر تو خوابگاه هم همین کار را می کرد

سلام
خوش اومدین

mahee شنبه 6 تیر 1394 ساعت 22:00 http://gahnegar.blogsky.com

چرا ناقص تعریف کردی بالام جان؟ بعدش چی شد؟ کسی فهمید؟ الان چطوره؟

ادامه ی داستان تو کامنت هاست ماهی خانومی

شادی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 22:53

من پشت در خونه ات کمین کرده بودم هااا
پستت رو هم خوندم ولی مجال ندادی کامنت بدم
خیلی خندیدم
بووووس

اواااا شادی خوندی شیطون
می ذارمش دو مرتبه

قهوه چی شنبه 6 تیر 1394 ساعت 23:38 http://xalqezi.blogsky.com

بعضی آدما چه گندی میزنن به باورمون....

آره والا

موژان یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 00:35 http://zendegyema.persianblog.ir/

عه مثل اینکه همه یه دزدی در کلاس یا خوابگامون داشتیم منم چندتا ازین ماجراها دارم یکی مال دبستان یکی دو تا هم مال خوابگاه مینویسم تویک پست . اینجا بنویسم طولانی میشه .

من نمی دونستم این دزدها همه جا هستن! دبستان آخه؟
حتمن بنویس در موردش

Maryam یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 06:28

دخمن وقتی انترن بودم در بخش اورژانس داخلی ، یک نرسی بود که خیلی تریپ صمیمی با من و دوستم گرفته بود تا اینکه هر روز میکفت چقدر پوستت خوبه و ...این داستانها ،منم احساس صمیمیت کردمو کرم ضد افتابم که مارک اوریاژ بود رو که اون زمان جز گرونها محسوب میشد رو بردم بیمارستان،جالبترش که به دوستم هم گفته بود میشه شامپوی سرتو نشونم بدی دوستم هم یک عدد شامپوی خارجی بزرگ که یادم نیست اسمشو ،اورد، و جالبه بدونین یک مریضcpr اوردند و ما هم درگیرش شدیم البته اونهم درگیر بودا ولی در عرض سیم ثانیه ربوده شد،بعدتر ما هی جویا شدیم ، وانم میگفت چه بد تقصیر من شد و دزد رو نفرین هم میکرد

چه شیک دزدیده مریم !! بیار ببینم و ....
خوش اومدی راستی عزیزم

yas یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 06:59 http://khatkhati-76.blogfa.com

Vaaaa aaaaaaaaaaaaaay dozdo_O

واااااای سلاااام

وحید53 یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 08:22 http://razanipoem.persianblog.ir

تموم نمی شد اگه لیوان آب رو می خوردیدهر زمان که رفتاری انجام دادید که روزه رو باطل می کنه تا متوجه شدید روزه اید همون جا قطه کنید آب وغذا که تو دهنتونه بیرون بریزید اون مقداری که خورده شده روزه رو باطل نمی کنه. ما فقط می تونیم رفتار بد اون دوست صمیمی رو مورد نکوهش قرار بدیم نه خودشو وکمکش کنیم اون عادت بد رو کنار بزاره

نارسی یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 13:07 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

ما تو مدرسه یه دوست داشتیم که اتفاقا وضع مالی خانوادش از همه بهتر بود اما این عادت به دزدی داشت و از هر چی خوشش میومد برمیداشت ! مشاوره مدرسه در نهایت فهمید ...

آره یه سری نیاز مالی هم ندارن عادت به این کار زشت دارن

آویشن دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 17:25

دوران دبیرستان یه پا خانوم مارپل بودی واسه خودتا
بدون کولر تو این گرما هممون لهیم.من که دیگه عملن تبدیل به دمنوش شدم
این آهنگ بلک کتس خیلی خوبه.کلا این جوانک بسیار باحالتر از پسران سابق بلک کتسی است

خانم مارپل (: نه من دنبال دردسر نبودم دردسر و ماجرا دنبال من بود اصن
آره واقعن دمنوش....
آره خوب می خونه دوسش می دارم...

وح یده یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 17:58 http://4uandme.blog.ir/

چ جالب که فهمیدی و کاری نکردی...

تو خوابگاه ما هم همچین کسی بود :)
نصف ترم تو اتاقمون بود :|

برخوردتون باهاش چطوری بود؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.