چرا گاز میدی؟

اونروز بهش گفتم توروخدا آهسته تر برو.یعنی همیشه بهش میگم.همیشه و همیشه.مدام تکرار می کنم که بخدا وقت بسیاره چند دقیقه دیر تر برسیم مشکلی پیش نمیاد.هی یاد عمو می افتم که همین کارها،همین رعایت نکردنا ازمون گرفتش.هی چشم الکی تحویلم میده.یک ساعت بود گوشیش در دسترس نبود.یک ساعت بود از نگرانی داشتم می مردم.الآن زنگ زده با یه صدای مظلومانه که تهش ترسه بهم میگه هول نکنی ها! نترسی ها!من خوبم. اما....زدم به یه موتوری.آوردمش بیمارستان.

سه ساعت و نیم  بعد نوشت:رفتم جایی که تصادف شده بود رو دیدم.حال تهوع بهم دست داد.پر از خون...مرد موتورسوار هم بیمارستانه.سرش خورده به زمین.امیدوارم اتفاق بدی نیفته.+دلم آشوبه دوستان.

فردا نوشت:به اصرار های مکررش که "نیا لازم نیست" بود، توجهی نکردم.رفتم بیمارستان.همیشه اورژانس را با چشم نیمه باز و بسته طی می کنم.آخر من هیچ وقت نتوانستم به زخم های دیگران نگاه کنم و گریه ام نگیرد.

مردی که روی تخت بود ملیّت ایرانی نداشت،از مهاجرهای کشور افغانستان بود.نیمه هشیار بود.یک جایی از سرش را بسته بودند. اما به پاو دستش هنوز آن چنان که باید رسیدگی نکرده بودند. تا وقتی برسم هرچه دعا بلد بودم ازگوشه کنارِ ذهنم پیدا کرده بودم،بر زبان  آورده بودم .خوانده بودم.اشک ریخته بودم.تازه اینکه بین راه هم رفتم محل تصادف رادیدم دیگر بماند،که خون بود و خون.که چقدر ترسیدم.

همسرم ایستاده بود یک گوشه.یک پایش را زده بود به دیوار.حالش از مرد موتورسوار بدتر اگر نبود بهتر هم نبود.رنگ صورتش به زردی می رفت.سوییچ را از استرس تکان می داد.من را که دید یک طوری شد.گفت "اینطوری به حرفم گوش می کنی من که گفتم لازم نیست بیای؟". تا آمدم جواب بدم یک خانم کوتاه قد  و نسبتن چاق پرید بینمان. بی درنگ شروع کرد به ناله و نفرین.رو به همسرم  گفت" تو زدی؟ خدا ازت نگذره.انشالا خیر نبینی.و چه و چه" همینطوری برای خودش داشت نفرینمان می کرد،تنم از حرف هایی که می زد به رعشه افتاده بود.آقایی که صاحب کارِ مرد بود آمد سمت آن خانم، باهاش صحبت کرد.زن کمی آرام شد.همسرم تمام مدت سرش را انداخته بود پایین.مدام روی پیشانی اش قطراتِ عرق می نشست.از کیفم یک دستمال دادم صورتش را پاک کند.گفت "خوب کردی به بابااینا نگفتی نمی خوام کسی نگران بشه".داشتیم صحبت می کردیم که خانم ِ مرد موتورسوار دوباره آمد سمتمان.این بار مثل قبل نبود.گفت"من معذرت می خوام.آقا وحید گفتن تقصیر شوهر من بوده داشته خیابون رو یک طرفه می اومده.".بعد هم رفت سمت شوهرش. خیالم کمی راحت تر و جو متشنج کمی آرام تر شد.

دست شوهرش را توی دست گرفته بود.آرام اشک می ریخت.همینطور که با گوشه ی چادر چشم های خیسش را پاک می کرد، نزدیک گوش مرد یک چیزهایی زمزمه می کرد.

صاحب کار مرد و همسرم رفتند به کارهایش رسیدگی کنند.من وآن خانم هم ماندیم توی راهرو کنار تختِ مرد.از نظرِ امکانات، بیمارستان خوبی نبود.آمبولانسِ نزدیک محل تصادف برده بودشان آن جا.اما خب دیگر چاره ای نبود.به خانمش هم گفتیم ببریم یک بیمارستان دیگر پذیرشش کنیم قبول نکرد. گفت پولش را نداریم.گفتم ما هزینه اش را می دیم.قبول نکرد.گفت تقصیر شما نبوده.

خانمش ایرانی بود.ته لهجه ی شمالی هم داشت.می گفت ما غیر از هم کسی رانداریم.اگر او برود... این را که می گفت چشم هایش پرِ از اشک می شد.بعد باز ادامه می داد که اگر زبانم لال او هم مثل خانواده ام من را تنها بگذارد،دیگرکسی را توی این دنیا نخواهم داشت.هیچ کس!.آن وقت به کجا باید پناه ببرم.

نمی دانستم چه بگویم فقط معذرت می خواستم،می گفت شما مقصر نیستید.آری مقصر نبودیم اما هرچه بود یک سرِ حادثه که بودیم.گفت " خدا منو بکشه!من داشتم تلفنی باهاش صحبت می کردم که یک دفعه قطع شد."  گفتم "روی موتور!بدون کلاه ایمنی!خیابانِ یک طرفه! صحبت کردن با تلفن! آخه مگه جونِ آدم شوخی برمی داره؟ کاش هردوشون بیشتر رعایت می کردن.بیشتر احتیاط می کردن".

مرد کم کم داشت هشیار می شد.تخت کنارِ راهرو بود.جا نبود.اورژانس پر بود از آدم های مصدوم.کسی حواسش به ما نبود.!! رفتیم بهشان گفتیم که دارد چشم هایش را باز می کند.قبل از آن هم کاملن بیهوش نبود.اما داشت زیر لب چیزهایی مثل هذیان می گفت.زن دویید سمتش باز دستش را توی دست گرفت. نمی دانم چی به هم می گفتند اما صورت هایشان کمی خوش حال بود.مرد محکم دستش را می فشرد.حضور آن خانمِ  ایرانی  کنار یک مردِ افغانستانی و علاقه ای که آشکار بود، خط کشیده بود روی تمامِ باید ها و نباید های فرو شده توی مغزم.حس کردم که چقدر نژاد پرست بوده ام تمام عمر!

دکتر آمد معاینه اش کرد،گفت عکس ها نشان می دهد که  روی جمجمه اش خطی هست.باید تا شب بماند که یک وقت طوریش نشود. تا وقتی که اطمینان پیداکنیم سرش آسیب ندیده است.

همان موقع ها بود که همسرم و صاحب کارِ مرد هم آمدند.قرار شد چند ساعت باشد.و اگر علایم حیاتی اش مشکلی نداشت.برود خانه. چون جراحتِ عمیقِ دیگری نداشت فقط شکستگی بود که گچ گرفته بودند.

رضایت دادند که ما برگردیم و سه ساعت بعد دومرتبه برای ترخیص یا بستری شدنش بیاییم.

آمدیم خانه.سه ساعت!!.مدام فکر می کردم که اگر یک سی سی خون توی مغز آن مرد جا به جا شود.اصلن اینطور در نظر بگیریم که ما هم مقصر نباشیم. از آن به بعدش را چطور زندگی کنیم؟.سخت است .خیلی سخت.همسرم دراز کشیده بود.استرس اجازه نمی داد حرفی بزند.من هم کم از او نبودم.هرچه که بودگذشت.

سه ساعت بعد رفتیم بیمارستان.با التهابی کشنده.وقتی شنیدیم اتفاقِ بدی نیفتاده توی آن مدت،خیلی خوشحال شدیم. اما دکتر گفت دو روز دیگر دومرتبه باید بیاید که معاینه شود.

وقتی هزینه را دادیم صندوق و برگ ترخیص را گرفتیم یک نفس عمیق کشیدم.ماشین همراهمان بود.چون مرد مدارک هویتی نداشته و موتور هم به نام خودش نبوده.همان ابتدا از همسرم خواهش کرده بود با هم رضایت بدهند که ماشین و موتور پارکینگ نرود.

بردیم رساندیم خانه ی شان.همسرم بهشان کمک کرد که پیاده شوند. اصرار کردند که برویم داخل.ما هم که خدای چتر شدن.تا در را باز کرد.قبض گاز افتاد وسط حیاط،زن همانطور که داشت چادرش را تا می کرد با لهجه ی شیرینش گفت"چه خبره مگه؟دوازده هزار تومن!! پول خونِ پدرشون رو گذاشتن روش؟گران شده همه چی! گران".

حواس من پرتِ حیاط بود.پیش آجرهای سی سال ساخت.کنارِ درخت انگور... شرمنده ی لطفِ خدا !

نظرات 60 + ارسال نظر
رویا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 17:33 http://khoshbakhti1393.blogsky.com

آخ آخ
خدا کمک کنه ایشالا که مشکلی پیش نیومده باشه
خیلی باید مراقب بود

ممنونم رویا

نیلوفرجون چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 17:39

اوای چه بد.اتفاقی که نیفتاده؟موتوری خوبه حالش؟خودش خوبه؟

سرش ضربه خورده بود نیلو

خانوم مهندس چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 17:49 http://khanummohandes.blog.ir

اهه چقد مردا حرص آدم درمیارن

دندون چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 17:53 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

امان از این مردا و عشق سرعتشون .... منم نگرانی تورو همیشه دارم خدا کنه حال اون موتوری خوب باشه و توریش نشه... دعا میکنم...

ممنون عزیزم

باران چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 18:29 http://baranoali.blogsky.com

وااای آدم با شنیدن این خبرها نمیتونه آروم باشه که
ایشالله که برای موتوری هم مشکلی پیش نیومده باشه

خدارو شکر تا حالا به خیر گذشته

هیما چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 18:32

آخ چه بد ... ایشالله که برا موتوری اتفاقی نمیفته

ممنونم

ویولا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 19:01

وای خدارو شکر خودش چیزیش نشد امیدوارم اون بنده خدا هم حالش خوب باشه.
از دست این رانندگی هاشون،من که مثل یه نوار رو دور تکرار یه سره موقع رانندگی پارتنر یه جمله رو تکرار می کنم! مواظب باش!!!

بله ویولا منم خیلی این جمله رو بهش میگم

شهلا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 20:13 http://rima1360.blogsky.com

ایشالا که چیز مهمی نیست .
ولی کاش یادشون بمونه دیگه باسرعت زیادرانندگی نکنن

تقصیر این نبوده شهلا... من فکر کردم مقصره

موژان چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 20:17 http://zendegyema.persianblog.ir/

ای وای طفلکی خیلی وضعیت سختیه ... ایشالا که مشکلی برای هیچ کدومشون پیش نیومده عزیزم

فدای تو موژانم

سهیلا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 20:28 http://rooz-2020.blogsky.com/

ای دادو بیداد......
خدا رحم کنه...
ان شاالله ازاین ببعد توجه کنه و آهسته و پیوسته برونه...

انشالا

مهر چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 21:15 http://rozhay-yek-dokhtarak.blogsky.com

ان شاالله چیزی نمیشه...
من همیشه دلشوره تصادف و... دارم

ممنون عزیزم

زهره چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 21:18

اااااا!!!
آخه چرا؟
آخ که چقد بعضی از این موتور سوارام بی احنیاطن
ان شاءالله که چیزیش نشده باشه
پدر منم چند سال پیش با همه ی احتیاطایی که توی رانندگی میکنه با یه موتور سوار تصادف کرد که متاسفانه موتور سوار فوت شد و خودشم مقصر بود
کاش همه بیشتر قوانین رو رعایت میکردن

آخ...خیلی ناراحت شدم زهره
کاش...

نرگس باران چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 22:16

ایشالا که چیزی نیست توت جون

ممنون نرگس... یه خبر از خودت بده همه نوشته هات رمزیه

مهدیا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 22:47 http://mahdia.blogsky.com

وای عزیزم. امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه. اصلا این موتور بدترین و نا امن ترین وسیله اس .بس که این موتوری ها ویراژ میدن.به دلت بد راه نده.

موتور خیلی بده مهدیا

سپیده مامان درسا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 23:16

الهی که هیچیش نشه بنده خدا و حالش زودی خوب بشه

قربونت برم

مهناز چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 23:56 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

ای بابا.. ....چی شد موتورسواره؟خودش طوریش نشده؟!
ایشالله که اتفاق بدی نیفتاده باشه!

ممنون مهناز

هانی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 01:40

توت فرنگی جون نگران شدم الان چی شده؟ دعا میکنم هیچی نشده باشه

ممنون هانی.نوشتم تا حالا که خدارو شکر به خیر گذشت

paria پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 06:19

Teflak aghaye golabi
Teflak on motor savare

Ishala be zoodi khob mishe
Doa mikonam hatman

Movazebe khodet bash

ممنون پریا

سارا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 07:30 http://perinparadais.blogsky.com/

ان شالله طوریش نمیشه.الان عکس گرفتن ازش چطوره اوضاعش؟ به هوشه؟

جمجمه اش خط داشت سارا

ح مثل .. پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 09:01

وای توت خیلی ناراحت شدم .امیدوارم موتوری سلامت باشه که تو دردسر نیفتید . بلا به دور باشه . خیلی اتفاق بدیه اما همین که طرف زنده ست جای شکر داره و شوهرت سالمه خدا را شکر کن.

بلا از همه به دور باشه

بانو سین پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 10:05 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

ای واییییییییییی ایشالا که چیزی نیست ... بد به دلت راه نده ... خبری گرفتی بگو ....

نوشتم عزیزم

Amitis پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 10:15

اخی، انشالله هیچی نمیشه ، پیش میاد ، خدا رو شکر خودش سالم ،

ممنون

شکیبا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 10:38 http://sh44.blogsky.com

سلام
ای بابا عجبا ، انشاالله طوریش نمیشه و بخیر میگذره نگران نباش

سلام...ممنون

جیگرطلا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 12:31 http://shakhenabateman.blogsky.com

سلام عزیزم
روز پراسترسی داشتی
همش فکرکردی وای چی میشه
خداروشکر که به خیر گذشت
مواظب خودتون باشید

سلام عزیزم. خوبی عروس خانم ؟
ممنون... واقعن خدارو شکر که به خیر گذشت

بانو سین پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 12:44 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

خدا رو شکر عزیزم. ایشالا هیچ وقت از این اتفاقا نیفته

ممنون بانوی عزیز.خیلی ممنون

مهناز پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 13:12 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

خداروشکر که به خیر گذشته!دیشب خیلی نگرانتون بودم و دعا کردم.
بازم خداروشکر...

ممنون مهناز خیلی مهربونی

پپل پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 13:18 http://ma-eshgh.blogsky.com

خدا رو شکر که ختم بخیر شد.
مراقب باشید.

آره واقعن خدارو شکر

مهدیا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 13:34 http://mahdia.blogsky.com

خدارو شکر به خیر گذشت.بعد از تصادف ادم تا یه مدت تو شوکه .

آره همینطوریه که میگی

نل پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 13:52 http://ykishodan.blogsky.com

وااای...کااملا حست میکردم توت جونم..
هرچقدر که بگی یواااااش...مگه گوش میکنن؟؟
باز خوبه اقای گلابی مقصر نبوده...اما بازم عذاب وجدانه دست از سر آدم برنمیداره..
یوگی 8ماه پیش تصادف کرد..بعلت سرعت بالا...البته اون طرفم مقصر بود.مثل هیلی مردم امروز دگ سرش توی گوشیش از خیابون رد میشده بدون نگاه به خیابون!!
افسر یوگی مقصر100% کرد!بخاطر سرعتش..
اما تا همین 20روز پیش که پرونده بسته شد یوگی هرروووووووز اذیت میشد...الانم هنوز استرس داره...از اون خیابون نمیره...هنوز حس کلافگی داره...
برای همین میگم حست میکنم اون لحظه که دیدی صحنه رو..طرفو...گلابیو...سخته...
خدارو شکر که حال گلابی و طرف مقابل خوبه و چیزی نشده :)
خدایا بابت تمام نعمتات شکر.باید قدرشو بدونیم .


شاد و موفق و پرانرژی باشی :)

ای وای!! حال دیروز ما که خیلی بد بود واسه شمام همینطوری بوده قطعن
زودی حل میشه انشالا

نگار پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 14:37

خداروشکر
دیشب براتون نادعلی خوندم ک رفع بشه
توت جونی یه صدقه ای چیزی بده بلاخره رفع بلا شده

وای چقدر کامنتت خوب بود!! ممنون که دعامون کردی خیلیییییییییی ممنون

بوی اتیش پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 14:57

سلام
شکر خدا سایه اون مرد بالای سره همسرش هست دوام عمر مرد موتور سوار و همسرتون را از خدای مهربون خواستارم. همراهی شما و همسرتان در مداوی مصدوم نشانگر حس نوع دوستی شماست فارغ از اینکه چه کسی مقصر بوده است.

سلام
بله واقعن خدارو شکر
ممنون از شما
واقعن واسمون مهم نبود کی مقصره
فقط می خواستیم حالشون خوب باشه

اتشی برنگ اسمان پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 16:07

وااااای خدای من
تپل قلب گرفتم وقتی خوندم
تو چی کشیدی عزیزم
خدایا شکرررررت

الهی بمیرم .ببخشید

خانم آبی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 16:34 http://Mrsblue.blogsky.com

چقدر سخت.. موتوری ها انگار جدا جونشون واسشون مطرح نیست.. همیشه خدا هم طلبکارند.. عجیبه که این نبوده! امیدوهرم بهتر شده باشه

آره آبی آدم های خوبی بودن.

قهوه چی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:00

خداروشکر که اتفاق جدی نیفتاد و شوهرت مقصر نبود...توت میشه باهاش دعوا کنی که دیگه با سرعت رانندگی نکنه یعنی با عزیزم و جونم انگار گوش نمیدن...خدا نکنه خدا نکنه اما خیلی از بدبیاری های زندگی من بعد از ی تصادف به خاطر سرعت زیاد و ی طرفه بودن جاده و صدمه جدی به ی جوون اتفاق افتاد...

چقد بد عزیزم.باز خدا خیلی مهربون بود باهامون که چیزی نشد به اون صورت

موژان پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:12 http://zendegyema.persianblog.ir/

خدا رو شکررر که بخیر گذشته توت فرنگی جونم
حتما از این به بعد بیشتر احتیاط میکنه هرچند مقصر هم نبوده ... خیلی از ایم آدمای بیخیال لجم میگیره هم باعث دردسر خودشون میشن هم بقیه

اما من خیلی دلم واسش سوخت موژان. شماره ی خانمش رو هم save کردم مدام مسیج میدم حالش رو بپرسم

ماهی پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:31

جونم تموم شد تا انتهاش رو خوندم.
خدا رو شکر. چه استرسی کشیده شوهر بیچارت. هواشو خیلی داشته باش. آسیبی که به روانش رسیده هم پای اون مصدومه. صدقه بذار براش کنار. انگشتر طلاتو بنداز تو آب بده اون آبو بخوره.
الهی بمیرم واستون . چی کشیدید؟

آره ماهی جان خیلی شوک بود اصن
خدا نکنه این چه حرفیه .خدارو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد

سهیلا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:59 http://nanehadi.blogsky.com

خدا رحم کنه.به اون زن به اون موتور سوار و به شما.انشاله که عاقبتش خیره

انشالا

بانوى کوچک پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:08 http://barayeman3.mihanblog.com

سلااااممم عزیزم خدارحم کرده کاااش بیشتر مراقب باشن

سلام.آره واقعن

ایران دخت پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 18:41 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

خب خدارو شکر به خیر گذشت ..از این به بعد بیشتر مراقب باشید لطفا....

بله باید بیشتر مراقب باشیم

ویولا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 20:07 http://www.sadafy.persianblog.ir

خدارو شکر
ایشالا که تا الان دیگه همه چی مشخص شده باشه و حال اون آقا هم مساعد باشه
خدارو شکر واقعا شکر ، بنظر آدمهای ساده و کم توانی میان، با اینکه همسرت مقصر نبود ولی کاش بخاطر رفع قضا بلا هم شده، اگر در توانتون هست یه کمکی به این بنده های خدا بکنید ، مطمئنا حال هر دوتون بهتر می شه :)

اون جاش رو ننوشتم ویو روم نشد
هزینه ی بیمارستان رو پرداخت کردیم.یه مبلغی هم دادیم برای دفعه ی بعدی که می خواد بره

ندا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 20:18 http://dedaee.blogfa.com

خدا رو شکر که بخیر گذشته.
چه خوب که جفتتون یعنی دو خونواده آدمای بی شیله پیله ای بودین.

ممنون.آره واقعن
ما که نه اما اونا آره.... خیلی آدم های خوبی بودن

باران پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 20:51

عزیزدلم از اینکه تا حالا همه چیز به خیر گذشته خیلی خوشحالم
میدونم براتون یک شوک بود
حتما صدقه بدید خانومی

اره شوک بود....چشم عزیزم

آنا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 21:20 http://aamiin.blogsky.com

خدا را شکر به خیر گذشت ..

بله واقعن

مریم بانو پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 22:24 http://www.rozhan313.blogfa.com

هزااار بار شکر که به خیر گذشت...
منم فک کنم تمام عمرم نژاد پرست بودم... چه عشق زیبایی

هزاران هزار بار....

یادگار پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 22:33 http://yadegari901019.blogfa.com/

خدا رو شکر که بخیر گذشته
همیشه باید از موتورسوارا ترسید! چه پیاده باشی چه سواره

ممنونم
موتور وسیله ی نقلیه ی پر خطریه

mahee جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 00:31 http://gahnegar.blogsky.com

توتک چقدر ناراحت شدم..خداروشکر که به خیر گذشته..خداروشکر اتفاق تلخی رخ نداده..به شوهرت چیزی یه وخ نگیا..الان حالش خوب نیس..

آره ماهی جان من
زیاد چیزی بهش نگفتم.بذار چندروز بگذره حسابش رو می رسم

amitis جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 01:32 http://amitisghorbat.blogfa.com

khoda ro shokr , kheili khoshhal shodam

فدای تو بشم

مبی جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 01:55 http://inthisworld.blogsky.com

امیدوارم حال اون موتورسوار زودتر خوب بشه، یه روز از کار افتادنشم کلی از زندگی عقبشون میندازه

آره یک روز هم واسشون یک روزه اما فعلن باید استراحت کنه
سعی می کنیم زیاد بهشون سر بزنیم
تنها کاری که می تونیم انجام بدیم

مریم جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 05:20 http://40years.blogsky.com

وای چقدر وحشتناک ، چه زجری متحمل شدین شما و همسرتون و اون خانوم هم ، انشالله که به خیر بگذره ، امیدتون به خدا باشه ، نگران نباشین .

تا الان که خدارو شکر به خیر گذشته
چشم

بانوی بهار جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 11:04

سلام توت عزیزم، دوست من!
از خوندن پستتون ناراحت شدم،ولی خدا رو شکر که به خیر گذشته، ان شاءالله که دیگه از این حوادث ناگوار براتون پیش نیاد،همیشه شاد و سلامت باشین دوست عزیزم

در ضمن این آدرس وبلاگ دیگمه، دوست داشتین تشریف بیارین، خوشحال می شم sanakocholo.loxblog.com

سلام عزیزم ممنون
آدرستون باز نشد فکر کنم اشتباه بود؟

دلارام جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 12:44 http://l-r-y.persianblog.ir

چه لحظات سختی هم برای شما هم برای اون زوج

گذشت دیگه....

یاس جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 13:42 http://khatkhati-76.blogfa.com

مردا کلا کارشون حرص در آوردنهااااااااااااااااااااااا
بدجنسای سیبیلووووووووو

بدجنس های سیبیلو رو خوب اومدی یاسی

بانو(: جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 16:48 http://25333.blogfa.com

خداروشکر توت خانوم،خیلی خداروشکر((:
فدا دل مهربونت،چ دل نازکی تو دختر((:
علوم پایه رو دادددددددم((((((((:

ممنونم بانو
بالاخره شاخ این غولو شکستی دیگه... خدارو شکر (:

خانومی جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 17:45 http://www.blogsky.com/blog/myblogs

وااااااااااااااااااااااااای خداروهزار مرتبه شکر
توت عزیز از صمیم قلب خوشحالم که اتفاق بدتری نیفتاده عزیزم.... خدارو هزاران بار شکر که هم دل اونا نهایتا شاد شد و هم شما....

ممنونم خانومی
آدرس وبت چرا اینطوریه؟

شادی جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 20:45

سلام توت جان
الحمدلله به خیر گذشته. تا پست رو تموم کردم بخونم ،نصفه جون شدم. چقدر دام برا گلابی عزیز سوخت. استرس و نگرانیش رو حس کردم. نگرانی توروهم. و صبوری و حوصله ات قابل تقدیر. اینکه مث یه تکیه گاه فوری خودت رو بش رسوندی و باعث آرامش دل پراز تشویشش شدی.
یه صدقه بدید حتما. خوشحالم اتفاقی نیافتاده و خودش صدمه ندیده.
خدایا شکرت
میبوسمت عزیزم

سلام شادی جانم
واقعن خیلی خدارو شکر می کنم که..... بی خیال حتی دلم نمی خواد بهش فکر کنم
بوس بوس

بانوی بهار جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 22:06

سلام عزیزم،نه درسته،احتمالا شما اشتباهی وارد شدید،اگه از این آدرس نمی تونید، از وبلاگ بانوی بهار توی لینکام هست ثنای دوست داشتنی می تونید از اونجا وارد شید..

ممنون

سپیده مامان درسا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 02:07

وای کلی با استرس خوندم اما تهش خوشحال شدم که خداروشکر هیچی نبود و حال بنده خدا خوبه
الهی که همیشه خوب باشن تو زندگی

الهی که شمام خوب باشید همیشه

آیدا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 07:54

عزیزم خداروشکر که به شوهرت چیزی نشده و اون آقاهه هم زندست
حالا چی شد بهش؟بهتره؟
آخه موتور شد وسیله نقلیه
من اگه یه کاره ای بودم هرچی موتوری تو زمین هست برمیداشتم والا

سرش ضربه خورده.دستش رو گچ گرفتن. زخمی هم شده
چندبار رفتیم خونشون
موتور خیلی بده.دیروز موتورش رو که داده بودیم تعمیر واسش بردیم می گفت مجبورم سوار موتور شم. محل کارم دوره وسعم به خریدِ ماشین هم نمی رسه

نارسی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 09:26 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

خدارو شکر که بخیر گذشت توت جان...

ممنونم نارسی خوشگلم

گلباخی یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 11:16 http://delneveshte20111.blogfa.com

خدارو شکر به خیر گذشته

ممنونم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.