پسرِ کنجکاومون هستن ایشون

خواب بدی دیدم. خیلی بد. وقتی بیدار شدم از خوشحالیِ کابوس بودنش دلم می خواست بپرم تو بغل خدا!

حواسم به خودم بود و خوابی که دیدم، سربرگردوندم دیدم دستشو از پایه عسلی گرفته. تا صدام رو شنید،خوشحال شد و با خنده دست زد، تعادلشو از دست داد و با صورت خورد زمین. نفهمیدم چطوری از رو تخت پریدم پایین. اصن نفهمیدم اون کی رفته بود پایین؟. از وقتی راه افتاده اطراف تخت رو با تشک پر می کنم موقع خواب که اگه یک وقت خوابم عمیق بود و زودتر از من بیدار شد طوریش نشه.من خواب سبکی دارم مگر اینکه اینطوری درگیر خواب باشم و متوجه دنیای بیداری نباشم.

داشتم می گفتم ؛ با صورت روی زمین خورد.  گریه هاش، هق هق  و هق هق هاش به ناله تبدیل شدن. قلبم از سینه کنده شد. 

داشتم فکر می کردم انگار از ابتدایی ترین روش باید استفاده کنم. پاش رو به پام ببندم موقع خواب؟ ( آیکون بدجنسی)

تو تختش هم نمی خوابه آخهههه

نظرات 16 + ارسال نظر
mahee سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 14:15

شما ذوق نکن براش نمیخواد پاشو ببندی...طفلک پسرم.

ذوق نکردم که
گفتم نیفتییییی. دید بیدار شدم ذوق کرد

نیلوفر سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 14:29

ای جااااان،چه بزرگ شده دامادم.
آخیییی دردش اومده
رو تخت خودش نمیخوابه؟تو اونا فکر نکنم بتونه تکون بخوره

نه نیلو نمیخوابه تو تختش
چندبار امتحان کردم نشده. حالا باز باید سعی کنم چون تا هجده ماه که ترس از تاریکی نداره باید جدا شه

تیلوتیلو سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 15:13 http://meslehichkass.blogsky.com/

اخیش
خدا را شکر که طوری نشده
انگار خدا همیشه هوای این کوچولوهای شیطون را داره

بالاخره خدا هم می بینه از پس خودشون برنمیان. مامانشونم یکم سر به هواس مراقبه دیگه

سپیده مامان درسا سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 19:50

الهی بگردم واسه گل پسر هر روز اسپند دود کن خانومی

اسپنددودنکردم که اصن تا به حال

بانو(: سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 20:07

ووووووی ک دلم غنج میره براش،نمیدونم چرا این فسقلی رو انقد دوسش دارم(:

مرسی لبخند ناکِ عزیزم (:

ویولا چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 01:21

ای جان اعزیزم... خیلی دردناکه...متاسفانه بی بی کوالای من یه با از بالای تخت پرت شد پایین با صورت و فقط خدا بهمون هزاران بار رحم کرد که این فرشته ی بازیگوش چیزیش نشد در صورتی که گونه اش خورد به لب شوفاژ و کبود شد و اگه جای دیگه ایش میخورد معلوم نبود چی میشد خدا همیشه حافظ و نگهدار این کوچولوها باشه... تخت خیلی خطرناکه اون بار من درست کنارش بودم و به اندازه چند ثانیه ازش غافل شدم که اینطور شد...
در مورد خوابیدن تو تختش هم میتونم بدون اغراق بگم که یکی از بهترین انتخاب ها و کاربردی ترنشون برای بی بی جان,تخت و پارک بوده و هست... هنوزم که هنوزه تو اون میخوابه و خوبیش اینه تو اتاق ما هست ولی تو رتخواب خودش و کاملا بهش عادت داره خدارو شکر. واقعا گزینه ی خوبی بود راضی ام.
خوشحالم که برگشتی و می نویسی...

عزیزدلم. خدا رحم کرده واقعا
تخت و پارک هم جواب نمیده
حتما باید موهای منو سفت بچسبه تا خوابش ببرههههه
مرسی عزیزم. اولین فرصت بایدکلی بخونم همه دوستام رو. شما رو هم همینطور
راستی تولد بی بی کوالا همین روزا نبود؟

baiza پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 14:47 http://mydailydiar.blogsky.com

آخههه عزیزکم، واقعا خیلی دردناکه ببینی بچت درد میکشه من که خیلی وقتها آرزو میکنم دردشون به جون من بیاد.

آره حسش غیر قابل وصفه

ایراندخت پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 17:29 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

الآن خوبه نی نی خان ؟

خوبه عزیزم

نل جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 23:59

سلام توت نازنینم.خیلی خوش برگشتی ب روزانه نویسی..الهی فدات و فداش بشم من...
ای جونم...ذوق‌میکنم از توصیفاتت..

سلام عزیزم. ممنون ازت دوستم

(:

جلبک خاتون شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 12:19

چه خوبه که برگشتی :)

ممنونم .....که‌ اومدی....

مواظب عدس سابق و شیطون بلای ذوق ذوقی عه الانمون هم باش....دلم الان ذوق مرگ و شوکه ست....باورم‌نمیشه برگشتی

عشق دلی که تو آخه

دختر روستا شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 13:53 http://dokhtar-roosta.blog.ir

سلام بانو
خد ان شاالله کوچولوت رو حفظ کنه
دخترمنم حدود دو ماهی از گل پسرت بزرگتره و همیشه میخوندمت ،منم چند وقتی هست شروع کردم به نوشتن،دوست داشتی بگو تا رمز روتقدیمت کنم،

ممنون . همچنین دختر شمارو
حتماسر فرصت میام می خونمتون

نیلوفر شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 20:00

پست بالایی رو نظراتشو بستی.
کاملا باهات موافقم،
حرصم میگیره وقتی الکی نظرات متخصصانه میدن،انگار بچه ها همه یه جورن.
منم میدونم یه روزی نینی دار بشم کلی میخوام بشنوم ازاینجور چیزا

می دونی نظر یه چیزه قابل تحمل تره باز
عمل یه چیزیه که نمی گنجه
تو فکر کن بی اجازه پرتقال بدن به نی نی

دختر روستا یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 20:08 http://dokhtar-roosta.blog.ir

ومن چقققققققققققدر بارها و بارها این پست بالایی ات رو لمس کردم ...

چی بگم... ناخواسته آدمو ناراحت می کنن

نیاز دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 11:46

سلام توت جانم
خوبی
گل پسر خوبه
دلم برات تنگ شده
چه خوب که دوباره مینویسی

سلام عزیزم
منم همینطور
دیگه نمی نویسی نیاز جان؟

الناز شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 14:32 http://bidadeeshgh.blogsky.com/

توت فرنگی جون خوشحالم ک برگشتی مینویسی
این وروجکا اتقد شیرینن ک ما شبا با همسرم فقط میشینیم ب کاراش نگا میکنیمو میخندیم.
خدا گل پسرتو حفظ کنه عزیزن

عهههه
ما با هم باردار بودیم
پسرت خوبه؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.