+بهش گفتم: دوسم داری هنوز؟
-گفت :خیلی زیاد
+گفتم: به حرف آسونه. اذیتم کردی امروز! منو نادیده گرفتی. تو که رفتی یواشکی گریه کردم.
-گفت: لجباز شدی توت.
+گفتم: میدونم.حساسم شدم تازه.... زودرنج و لوسم همینطور.
-گفت:چرا؟ بهم بگو چی شده که اینطوری شدی؟
+گفتم:نمی دونم... تو رو خدا آرومم کن. من آدمه تشویش نبودم، نیستم هیچ وقت.اذیتم می کنه ناآرومی...
-گفت: باهام حرف بزن. سکوتت آزارم میده و نمی فهمم از چیه که اینطور شدی؟ چیکار کنم که خوب باشی؟
+گفتم:هیچی نگفتم.... بغضم شکست. آروم و بیصدا اشک ریختم که پسرم بیدار نشه.
دیگه صدایی ازش نشنیدم... سرمو که بالا آوردم داشت بغضشو قورت می داد.