این چند روز

زانوم درد می کنه. بدجوری. اگر روی مبل ننشینم بلند شدن خیلی سخت خواهد بود. 

به تازگی از مریضی رها شدیم. من و پسرم. امسال خودم رو چشم زدم. اول سال گفتم سرماخوردگی امسالم رو گرفتم و تا پایان سال آسوده ام دیگه. غافل از اینکه به ماه نکشیده بدترش سراغم خواهد اومد. این بار بر خلاف رعایت کردنم، پسرم هم مریض شد. کار به جایی رسید که مامان اومدن دو سه روز ازمون تیمارداری کردن. بیماری از طرفی و زانو درد از طرف دیگه. 

باید به دکتر یک سری بزنم.... بنظرم من برعکس دنیا آمدم. آخه زانو درد تا جایی که خاطرم بود برای سنین بالاتر بود. حالا از اقبال خوش من....

بگذریم!

روزهای سخت گذشت! ما باز سالم شدیم.البته زانو درد که همچنان با قدرت سرجای خودش هست و اذیت می کنه رو فاکتور گرفتم.


موهای گوجه گیلاسیِ ماجرا رو کوتاه کردیم. نی نی بود، مرد شد. روزای اول وقتی شیر می خورد احساس غریبی داشتم. تا چهره ی جدیدش برام جا بیفته یکم زمان میبره. مدام بهش میگم شماااا؟

گوش هاش رو بعد از تقریبا یک سال داریم می بینیم. آخه زیر موها پنهان شده بود :)

و دیگه اینکه... اومممم... مامان دیشب کوفته تبریزی درست کرده بودن و من به معنای واقعی کلمه خودم رو خفه کردم از خوردنش،طوری که نصفه شب با درد قفسه سینه بیدار شدم. فکر کنم چون ظرفیت معدم تکمیل بود، غذاها وارد قلبم شده بودن.