تصویر دیوار روبه روی تخت برای بار هزارم در نگاهم تکرار می شود. تابلوی قدی عروسی. به این فکر می کنم که چقدر خوب می شد اگر موهایم اینطور نبود.یا رنگ لاکم طور دیگری بود.بجای گردن آویز تراشیده، مروارید بهتر نمیشد؟.به قدری ایراد می گیرم که از نگاه کردن پشیمان می شوم. نفسم را حبس می کنم.یک آه سوزناک می کشم. هووف.که یعنی بی خیال گذشته.
به زحمت تن مچاله شده ام را از لا به لای پتو بیرون می کشم.دمای اتاق آنقدر پایین است که صبح های پاییزی را توی خاطرم تداعی می کند.بدنم را کش می دهم تا ریموت کولر را از روی پاتخت بردارم.کلید آف را می فشارم،در حالی که زیر لب نق می زنم که این چه وضعی است خب خاموشش می کردی دیگر.
تکیه می دهم به پشتی تخت.بر آمدگی کنده کاری اش فرو می رود تو کمرم. احساس می کنم قیافه ام خیلی در هم می شود از درد.با خودم می گویم مجبور که نبودی خب ساده ترش را انتخاب می کردی. بعد خودم زمزمه میکنم آخه این خوشگل تر بود خب.لبخند رضایت روی لبم نقش می بندد. بلند می شوم که برم بیرون از اتاق. دستم هنوز به کمرم است که پاهایم را روی سرامیک می گذارم. یخ می کنند. سرما در چشم به هم زدنی نقطه نقطه بالا می آید تا وقتی تمام تنم یخ کند. تند تند و دوتا یکی قدم برمی دارم تا به فرش پذیرایی برسم.
پیشدستی روی میز است با ته مانده ی میوه های دیشب. کارد هم افتاده کنار میز.عصبانی می شوم. "نمیگه این میره تو پام! خب برش می داشتی دیگه".همینطور که سر تکان می دهم و نوچ نوچ می کنم،خم می شوم از روی زمین برش می دارم.هیچ چیزی بیشتر از دیدن لنگه دمپایی ام که پشت عسلی پنهان شده خوشحالم نمی کند.با خود می گویم این تکه پلاستیک من را از شر سرامیک ها خلاص می کند.بعد همینطور که به خوشحالی پاهام را داخلشان می کنم به کتابی که نیمه باز افتاده گوشه ی مبل زل می زنم.لبخندم می خشکد.انگار نگاه سنگینش تمام وقت روی من بوده. که چرا فقط یک فصل ازش را خوانده ام. خودم را توجیه می کنم که ده بار قبلی که خوانده بودمش ،هیچوقت نفهمیدم چرا قهرمان اولش روی کوه بلور فروشی تاسیس کرد. می ترسم باز هم از دست ندانم کاری اش برای از دست دادن دختری که عاشقانه دوستش داشت اعصابم بهم بریزد.تصمیم می گیرم دیگر نگاهش نکنم.
می روم سمت آشپزخانه. یخچال را باز می کنم. صدای دیری دیدینگش سر ذوقم می آورد. دوباره این کار را می کنم "دیری دیدینگ".بعد از موزیک گوش نواز لباسشویی، صدای باز شدن در یخچال دومین نوای دلنشین من در آشپزخانه است.
بطری را بر می دارم. کمی آبغوره می ریزم کف دستم، زبانم را می کشم روش.حالم از کارم بد می شود اما چقدر بیشتر یخ می کنم. چقدر قیافه ام ترش تر می شود.صدای فریاد مادر را تصور می کنم.که هیچ آدم عاقلی سر صبح آبغوره نخورده که من دومیش باشم. از کارم خجالت می کشم،مکث میکنم. اما مادر که اینجا نیست!. با خیال راحت به کارم ادامه می دهم. حس می کنم فشارم چندتایی آمده پایین. تصمیم می گیرم چیزی بخورم، اما نه. میلم نیست. در یخچال را می بندم.
می روم سمت حمام. صدای دستگیره اش خیلی روی اعصاب است. صدای جیر جیر درش از آن بدتر. گوشت تنم می ریزد.می ایستم زیر دوش . قطرات آب نرم می لغزند روی پوستم. هرکدام دریای آرامشی هستند که سر می خورند روی تنم و پخش سرامیک می شوند.بعد سر پایین می اندازند و راه خانه ی دیگری پیش می گیرند. هلپ هلپ کنان از دریچه ی حمام بیرون می روند. چشم هایم را می بندم. آب! به استخر خانه ی نسترن فکر می کنم. چقدر از دستش حرص می خورم که از آب می ترسد.مگر اب هم ترس دارد؟.با خودم می گویم اگر یکی از این ها اینجا بود، بیشتر در آب زندگی می کردم تا خشکی.احتمالن سیب زمینی ها را هم می بردم توی آب پوست می گرفتم. یقینن کتاب نصفه ام را برای بار یازدهم در آب می خواندم. وقتی آن دوست پر حرفه ام تماس می گرفت گوشی را می بردم آنجا، تا مجبور نباشم چهل و پنج دقیقه روی مبل دراز بکشم و چرت بزنم.که بعد ستون فقراتم خشک شود.چرت توی آب بنظرم دلنشین تر است.باز هم سینه ام را پر از نفس می کنم.نفس حسرت آلود.نفس رامیدهم بیرون.هعییی...! خودم را سرزنش می کنم که چرا حسرت چنین چیزی را خورده ام؟ از خودم شرمنده می شوم. حس می کنم فشارم باز دارد پایین تر می آید.
در حمام را آرام می بندم. طوری که صدای جیر جیرش این بار کم تر بلند می شود.دومرتبه می ایستم وسط پذیرایی. احساس می کنم به عقربه ی ساعت وزنه آویزان است!فقط یک ساعت گذشته. ساعت هشت است. به این فکر می کنم که چرا هیچوقت نشد که چند ساعت بیشتر بخوابم؟
دارم لباس هایم را تن می کنم و می گویم، اگر پاستا درست کنم بیشتر خوشحال می شود یا قیمه بادمجان؟ کیک خشک درست کنم دوست دارد یا خامه ای؟.با اینکه جواب سوال هایم را می دانم. اما باز هم مرور می کنم.
حرارت به وانیل رسیده.شاید اگر بوی سرخ شدن گوشت و پیاز نبود،عطر خمیری که داشت پف می کرد بیشتر معده ام را به هوس می انداخت.سینک پر از ظرف های آردی و تخم مرغی و روغنی است.شیر هم ریخته کف آشپزخانه.بادمجان ها را یکی یکی توی تابه می اندازم و به این فکر می کنم که چقدر از این کار بدم می آمد. تا سرخ شدنشان،می نشینم کف آشپزخانه شیر را پاک کنم. دستمال را روی زمین می کشم در حالی که یکی یکی لباس هایم را از جلوی چشم می گذرانم.پیراهن مشکی حریره ام؟. نه. تونیک آبی نفتی ام؟.نه.
اینطوری نمی شود.بلند می شوم شعله ی گاز را کم می کنم.دستکشم را در می آورم.می روم سراغ کمد لباس هایم. چندتایی را به همراه رخت آویز برمی دارم. می اندازم روی تخت. یک لحظه نگاهشان می کنم بعد می گویم می روم بعد میام انتخاب می کنم،که چشم هایم به قرمزی خوش رنگ و لعابش خیره می شود.چرا اصلن حواسم به این پیراهن نبود؟. می گیرمش روی تنم. کنار صورتم. می ایستم رو به روی آیینه. خودم را باهاش برانداز می کنم. موهایم را یک بار جمع می کنم بالای سرم. بار دیگر باز می گذارم. و در همه ی این مدت بیشتر مطمعن می شوم که بهترین است.زیاد توی خیال نمی مانم چون یاد بادمجان ها می افتم.می دوام سمت آشپزخانه.خوشبختانه آنقدری حرارت پایین بوده که اتفاقی برایشان نیفتاده باشد.پیش خودم فکر می کنم که اگر می سوختند حس دوباره سرخ کردنشان را از کجا می آوردم؟
بوی کیک حالا دیگر حسابی بر گوشت و پیاز غلبه می کند. فر را خاموش می کنم.همزمان شکلات ها را تکه تکه می کنم می گذارم روی حرارت.همینطور که شکلات ذوب شده را روی کیک می ریزم به این فکر می کنم که حالا که خامه تمام شده چطور باید بنویسم "سالروز یکی شدنمان مبارک"
سالروز یکی شدنتون مبارک
باید کیک خوشمزه ای شده باشه. نوش جان
ممنونم عزیزم
اخی سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم
خیلی قشنگ نوشتی
ناقلا نکنه نویسنده ای؟
ممنون نیاز جانم
سالگرد یکی شدنتون مبارک
ممنون زهره
سالروز یکی شدنتون مباااااارک

ایشالله دهمین,بیستمین.........صدمین سالگردش رو هم همینجوری و با همین عشق و انرژی جشن بگیرید!
میگم,چرا کامنتای من تو پست قبلی نیستش؟!
ممنون گلم
ببخشید من هنوز دلم پره! کامنت های پست های قبل رو تایید نکردم
الان واسه شما رو پیدا می کنم تایید می کنم
اولین سالگرد؟؟؟خیلی مبارکه خیلی زیاد...خوش بگذزه
آره اولین... ممنون عزیزم
اخییییی چ خوشگل ب تصویر کشیدی ی لحظه خودم رو اونجا حس کردم
سالگرد ازدواج هزار بار مبارک با تقدیم ی سبد گل مریم
عزیزم من پست قبلی رو نخوندم چرا دلیت شد؟
پیش من ؟ (:
ممنون دوست من
نمی دونم. یه سری حرفها شاید! بی خیالش
واو معرکه نوشتی. هرکی یه ذره قوه تجسمش بالا باشه میتونه تصورت کنه
سالگردتون مبارک با کلی ارزوی قشنگ
واقعن؟ چه خوب. ممنون شبنم جان
به به !!! مبارکه! تبریک میگم توت خوشکلم.
خیلی خیلی مبارک باشه. ان شالله سالعای سال به پای هم پیر شید صاحب بچه های خوب و سالم و صالح شید. و همیشه از پیش خوشبخت تر باشید.
بووووس
برات آرزوی خوشبختی دارم. بازم تبریک میگم.
راستی من فرصت نشد پست های حذف شده ات رو بخونم بس که این روزا سرم شلوغه
مرسی شادی عزیزم
چقد مهربونی تو دوست من
چرا سرت شلوغه؟ نکنه می خواهی خبرای خوب بهم بدی؟
مبارکه عزیزم. مبارکه
مرسی نرگس. خوبی؟
سالگرد ازدواجتون مباااارک عزیزم. امیدوارم سالهای سال کنار همدیگه به شادی و خوشبختی و با عشق فرااااوون و خاطرات زیبا زندگی کنید

ممنون همچنین شما الا جان
اخی، اولین سالگرد ازدواجتون مبارک
مرسی پریا
ساگرد یکی شدنتون مبارک
ممنون هیما جونم
خیلی خیلی مبارکه .امیدوارم همیشه درکنار هم خوشبخت زندگی کنید.
چرا تو پست زونا نظرم رو تایید نکردی. پارتی بازی میکنی.
سلام عزیزم ممنون
ببین عددش صفره
هیچ کدوم از کامنت های پست قبل رو هنوز تایید نکردم مهدیا جان
حدود چهل تاست فقط تو نیستی
تبریک به مناسبت اولین سالگرد یکی شودنتون.
ممنون عزیزم
اخه مهناز گفت چرا تایید نکردی واسه اونو تایید کردی
عین بچه ها شدم . یه لحظه کودک درونم زنده شد. اشکال نداره عزیزم. میبوسمت
ببخشید عزیزم
ای جان...الان دارم همه رو تایید می کنم(:
مبارک باشه
ممنونم
اولین سالگردتون مبارک. حالا کادو چیا خریدین؟
من یه ست گرمکن ورزشی. اوشون هم یه ادوکلن
پول نداشتیم خیلی نشدن ایناها
سالگرد قشنگترین روز زندگیت .زیبا وقشنگ ومبارک .باشه








قربون شما (: ممنون
عزیزم سالروز یکس شدنتون مبارک ان شاا... یالیان سال با خوشی جشن بگیرین و در کنار هم باشین....
ای جانم دندونی... عین همین آرزوی خوشگل رو واسه تو و محمد دارم (:
چه نوشته قشنگی. حظ کردم. سالروز ازدواجت مبارک.
واقعن؟ خوشحالم دوست داشتین مامان مهربون
توتی جونم خیلی قشنگتوصیفش کردی،بهتون تبریک میگم الهی تا ابد عاشق هم بمونید
ممنون مریم خانم جانم
وااااااای اولین سالگرد،خیییییییلی خوبه((:
مبارک باشه شروع دومین سال لحظه های بیشتر یکی شدنتون((:
واییی ممنون بانوی لبخندناک
الان حس می کنی خیلی آدم خاصی هستی؟
مسخره
قربونت برم توت عزیزم. از مهربونی و خوبی خودته خانم جان
نه والله. هیچ خبری نیست. حقیقتش مشغول خونه تکونی و تغیراتتی در دکوراسیون منزل بودیم این چند وقت. برا همین صفحه رو باز میکردم ولی میدیدی تا نصف خوندمش ،یه ماری پیش می اومد میرفتم.
تغییر دکوراسیون خیلی خوبه. خسته نباشی
مبااارررکهههه.. روز بی نظیری بوده.. روزهاتون شاد و بی نظیر
مرسیییییی... ممنون آبی جانم
ای جونم چه حس خوبی گرفتم از آخرین جمله ات
مبارکه عزیزم ایشالا صدوبیستمین سالگردتونو جشن بگیرید ... اینم برای متن قشنگت و روزخوبتون
ممنون
شما و نفس هم همچنین مو ژان
لدفن امشبت رو تعریف کن. هیجان مرد زندگیت وقتی تو رو تو لباس قرمز دید؟ خورشت خوشمزه ات؟ کیکت؟ مطمئنا خیلی ذوق کرده.
همه که مثل شما اشتیاق ندارن واسه دونستنش ماهی من
سالگرد ازدواج تون مبارک عزییییییزم. خوش بحالت عروسی کردی رفتی سر خونه زندگیت....
ممنون هانی....
می دونی اگه یه پیش زمینه از گذشته ی ما دو تا و بدبختی هایی که واسه با هم بودن کشیدیم داشتی شاید می گفتی چه خوب که بعد اون همه بیچارگی به هم رسیدید... آخ که اگه بدونی.... هعععیییی
عقد هستید شما؟
عشقتان مستدام توت بانو
فدای تو ساراجان
سالگرد عشق تون مبارک و سفر عاشقانه تون دنباله دار...
خیلی ممنون گلم
کادوها مبارکتون باشه. حالا چطور بود؟واکنش گلابی و خودتو بیا بنویس. منم یاد بگیرم سالگرد ازدواج منم شهریور ماهه.
خوب بود نیلو. یه جشن کوچیک دو نفره! خیلی سخت نگرفتیم.
مبارک باشه
ممنونم
توت جون وبلاگ منو به لینکات میشه اضافه کنی؟
عههه لینک نبودی؟!!
آها... من از خبرنامه می خوندمت سارا
الان اضافه کردم
سالگرد ازدواجتون مبارک
من باید تا شهریور صبر کنم ، خیییییییلییییییییی مونده هنوز ...
ممنون دوست من
خیلی هم نمونده ...یک ماه (:
مبارکتون باشه عزیزم
توصیفاتت خیلی عالیه نوشته هاتو خیلی دوست دارم
انشالله همیشه خوشبخت و همیشه عاشق باشین
سلام
خوش اومدی
لطف داری بهم. ممنون عزیزم.
عزیزدلم... خوشیهاتون مستدام... پایدار باشید و روزهای فوق العاده ای در انتظارتون باشه...
فدات نارسی جان. همینطور شما و آقای رادمهر عزیزم
چشمام باز بود و داشتم میخوندم اما جلوی چشمام کلمات نبود...همه اش تصوییر...
فوق العاده...
سالگرد ازدواجتون مباااارک
جدی! تصویر داشت؟ چه خوب
ممنون عزیزم. راستی وبت اومدم به کل عوض شده بود انگار. هم اسمت هم قالب. خودت بودی؟
اولین سالگرد ازدواجتون مباااارک



ان شاءالله زندگی تون سرشار از شادی و سلامتی باشه توت عزیز
ممنون بانو جان
مبارکه، خوشبخت و عاشق و سلامت باشید :* :* :* :) روزهای پُر از عشق رو کنار هم داشته باشید 3> :*
سالگرد عروسی یا عقد؟ :)
منم امروز سالگرد عقدم هست. البته هفت سالگی ِ عقدمون :)
ممنون عزیزم. شما نمی نویسی؟ وبتون فقط لینک داره
ازدواج
روم به دیوار....ما انقد هول بودیم که سریع عروسی گرفتیم!
هوووووووووووم چه کیک خوشمزه ای !!!!
سالروز یکی شدن شما دوتا هپی
تنکس یاس (:
هی داشتم فکر می کردم چرا این قدر داری تحویلش می گیری ..
آخی .. یک سال شد؟ چه قشنگ .. انشالا پنجاه سالگیشو جشن بگیری با هفت تا بچه هاتون!
دیگه سالی سه بار تحویلش می گیرم دیگه
تولد. سالگرد.روز مرد
هفت تا؟ چیزی ازم نمی مونه که
سالگرد ازدواجه؟ مبارکهههههه
آره
قربون تو شین جان
سالروز یکی شدنتون مباااارککککک
مرسی عزیز دلم
من خیلی وقته که میخونمت عزیزم.
سالروزتون مبارک.
ممنون تمشک جان
سلام
تبریککککککککککککککککک
سلام
ممنون شکیبا خانم
وای عزیزم سالگرد ازدواجتون مبارک باشه



امیدوارم سالهای سال با خوشی کنار هم زندگی کنین و موهاتون برفی بشه
چه خوب که از صبح زود به همین منوال تمام کارهات در راستای روز قشنگتون برنامه ریختی
در ضمن حیف نیس کیمیاگر رو نصفه رهاش کنی؟
ممنون ندا جان
میدونی... ده بار خوندمش از خیلی سال پیش!
هیچوقت نفهمیدمش. اما هرچی بیشتر نمی فهمم بیشتر دوسش دارم
آره عزیزم قالبم رو تغییر دادم... ولی اسمم همونه...
rozhan313.blogfa
نجمه جون نوشته بود به همین خاطر پرسیدم
تووووووت....مبااارکه...ایشالا همیشه زندگیتون پر از شادی و ارامش باشه.پر از مهر و دوست داشتن.پر از بچه های سالم و صالح..پر از اعتمااااد...مبارکه توت جونم
وااای ماهی خییلیییی ممنون
انشالا عروسی دخترک ننه جون
نه نه اول جشن فارغ التحصیلی بعد عروسی