صدوپنجاه روز

پنج ماه گذشت از اولین سحر ماه رمضان! این یعنی پنج ماهه عشق کوچولومون کنارمونه.خوش گذشت که زود گذشت؟ نمی دونم. فقط می دونم که خیلی دوسش دارم. وقت هایی که خیلی شیرین هست و از دوست داشتنش لبریزم دعا می کنم هیچکس حسرت داشتن فرشته های اینچنینی رو به دل نداشته باشه.آرزو می کنم انتظار همه ی اونهایی که منتظر هستن هرچه زودتر به پایان برسه و طعم شیرین مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگ شدن رو بچشن.

 درسته که میگن وقتی برای مدتی، هرچند کوتاه ننویسی دستت از نوشتن سرد میشه. چندماهیه که خیلی کم نوشتم. چه پای لپ تاپ و چه دست به قلم..... باید سعی کنم  دوباره همه چیز رو طور دیگه ای نگاه کنم تا حرفی برای گفتن داشته باشم(: