نشسته است وسط هال عکس روز عروسی را دست گرفته و بی امان به دخترک زیبای توی تصویر زل زده است. به چشم هایی که می درخشیدند به لب های صورتی خوش رنگش به دستان بلورین و ظریفش به لباس عروس حریرش که مادر با عشق برایش دوخته بود به حلقه ی ساده ی دوست داشتنی اش که هیچ کس متوجه بدل بودنش نشد! دختر توی عکس برایش غریبه است. خیلی دور است فرسنگ ها دور است.
این روزها دیگر چشم هایش نمی درخشد نفسش تنگ می شود راه گلویش سد می شود فشارش بالا و پایین می شود.
حوصله ی هیچ چیزی را ندارد اما دختر بزرگ تر مدام سوال پیچش می کند! مامان ترانه که دوستمون بود! مامان بابا که مهربون بود! مامان... مامان... مامان.... فریادی توام با اشک و آه بر سر دخترک می کشد: بسه...اون دیگه بابات نیست! این وسط دختر کوچک تر هاج و واج و بی خبر از همه جا فقط نگاه می کند!
یاد حرف های مرد می افتد: محبوبه می دونی ما دیگه نمی تونیم ادامه بدیم! محبوبه من و ترانه همدیگه رو خیلی دوست داریم محبوبه منو ببخش اما ما نمی تونیم اینجوری ادامه بدیم. آه ترانه... یاد ترانه بیشتر آزارش می دهد. ترانه! رفیق گرمابه و گلستانش! ترانه... ترانه....
دختر کوچک تر این روزها برای امتحاناتش زیاد درس خوانده حالا دیگر دست و پاشکسته که نه تقریبن خوب می تواند بخواند!
مامان این برگه چیه؟ توش نوشته: بدینوسیله خانم محبوبه میم به درخواست احمد س به دادگاه خانواده ی شعبه ی... خوانده می شود!
+من راوی داستان محبوبه ای بودم که صفای دلش نقل تمام مجلس ها و دور همی هایمان بود. محبوبه ی دوست داشتنی مان این روزها دیگر محبوبه نیست!
لعنت به این ترانه ها لعنت...
یک سری از مرد بودن فقط اسمش رو یدک می کشن
من تعجبم از اونایی که به هم نوع خودشون هم رحم نمی کنن
بدترین اتفاقی که واسه یه زن میتونه پیش بیاد. من که فقط تو خواب این چیزارو میبینم کلی حالمو بدمیکنه،چه برسه به واقعیت
من نمی دونم یه مرد چقدر می تونه احمق باشه که همچین فرشته ای رو از دست بده؟
خوب شد گفتی راوی توت فرنگی جان................ قلبم اومد توی دهنم!
بد واقعیتیه.... بد و سخت. هیچ حرفی نمیشه زد...
عزیزم... آره واقعن هیچی نمیشه گفت خانمی جان فقط میشه متاسف بود که اونم دردی از دوست ما دوا نمی کنه!
از این موارد آدم زیاد شنیده اما باهمه وجود غمگین شدم برای این محبوبه و محبوبه های اینچنین مهربان
خیلی مهربون و خانمه! خیلی زیاد... آدم حیفش میاد واسه خانمیش که تباه یک همچین مردی شده
امان از گرگهایی که لباس بره میپوشن امان از نمک خورده و نمکدون شکسته....
چقد آدما باید پست باشن که بخوان روی خونه یکی دیگه برجشونو بنا کنن... و چقد راحت فکر میکنن که میتونن خوشبخت باشن....
واقعن چرا فکر می کنن می تونن خوشبخت باشن؟
ای وااای !!!
چقدر دلم گرفت .....
منم از وقتی شنیدم دلم بی حد وحصر گرفته اصن ):
خوش اومدی عزیزم
چقدر درد آوره که دوست آدم بیاد جای آدمو بگیره:(
دور از شما و زندگیت باشه عزیز دلم غصه نخور
زندگی ای که اینطوری شروع بشه دوام نداره که فاطمه جون
عجب !
من فکر نمیکردم واقعا چنین چیزی باعث طلاق بشه. چقدر میتونه یه دوست ، نامرد باشه
خیلی نامردیه نگار!! خیلی
همیشه از خیانت ترسیده ام. خیلی سخته به آدم خیاتت بشه.
متاسفم برای محبوبه
خیلی کار بی رحمانه ای باهاش کردن! البته من می دونم خوشبخت میشه و آینده ای بهتر از اونا خواهد داشت چون به قول تتلو به قلب پاکش ایمان دارم
قلبممممم..
قلب منم خیلی سوخت وقتی شنیدم خیلییییی
توت فرنگی عزیزممممم
مرسی که لینکم کردی بانو خوشکله ی من
من هر کی رو که می خونم لینک می کنم شادی جان!
تشکر نداره که خانمی
خدا خودش پشت و پناه زندگی محبوبه باشه
سخته خیلی ، حتی فکر کردنش آدم و آزار میده ...
مرسی از دعای قشنگت واسشون سپیده جان
من چرا موضوع رو نمیدونم؟
موضوع چی رو الهه جون؟
منم دیشب متوجه شدم که دوست دوران دانشجویی ام جدا شده و داشت تو گروه برا بچه ها توضیح میداد ، خودش که میگفت خیلی عاشق هم بودیم ولی دو سال آخر عشقمون ته کشیده و همسرش هم بعد طلاق رفته با زن همسایه شون ازدواج کرده، یعنی زنه هم سریع از شوهرش جدا شده ، بنظرم اومد که اینا از قبل با هم رایطه داشتن ، خیلی دلم برا دوستم سوخت
خدا برا هیچ کس نخواد
ایشالله محبوبه هم یکی بهتر نصیبش میشه
چقد تلخ هیما! نمی دونم بعضی ها چطوری با خودشون کنار میان؟
شاید برای یه عده قابل درک باشه اما من که نمی تونم با این موضوع کنار بیام
سلام عزیزم,متأسفانه چقدر این تلخیها داره زیاد میشه.یکی از دوستای منم که یه دختر شیش ساله داره,تازه فهمیده که شوهرش با صمیمی ترین دوستش رابطه داره!تازه جالبش اینه که خانمه هم شوهر و بچه داره!!!!بگذریم...
منم تازه اومدم تو جمع وبلاگ نویسا!(البته اگه منو تو جمعتون راه بدید و قبولم کنید!)دوس دارم باهم دوست و همراه باشید و کمکها و راهنماییاتونو ازم دریغ نکنید.مرسی
سلام عزیزم خوش اومدی
چقد بد....
به جمع کوچیک ما خوش اومدی مهناز جان خوشحال میشم عزیزم از آشناییت
فقط تو هردوتا کامنتت آدرس سایتت رو اشتباه گذاشتی خانمی
خیلی تلخه خیلی زیاد ، هیچ وقت نمیتونم تصور کنم وقتی همچین چیزی برام پیش بیاد چیکار میکنم ، نمیتونم کار همچین آدمایی رو هضم کنم . اگه بتونه تحمل کنه آره آینده ش خیلی بهتر از اونا خولهد شد .
آره واقعن تلخه عزیزم... خدا نکنه پیش بیاد دور از خوشبختیت باشه
یکی از دوستان تو نظرات گفته بود که چه جوری اینا فکر میکنن که خوشبخت میشن؟!میخوام بگم,من به چشم خودم دیدم که دختر یکی از آشناهای نزدیکمون با یه مرد متأهل دوست شد و اون مرد,بعد از یه سال از دوستیشون,زنش رو با یه بچه طلاق داد و با این دختره ازدواج کرد.الان چندسالی از ازدواجشون میگذره و من خوشبخت تر ازین زوج تاحالا ندیدم!!!چون خیلی بهمون نزدیکن,اینجوری نیست که فقط ظاهر زندگیشون رو ببینیم و میدونم که وااااقعا خوشحال و خوشبختن!!!اینکه میگیم,کسی که رو آواره های زندگی یکی دیگه خونه شو بنا کنه,بدبخت میشه,فقط دلداریه که ما واسه دل خودمون میگیم.وگرنه,عدالت خیلی وقته که گم شده و ظالم و مظلوم جاشون عوض شده!
نمی دونم شاید هم ما دوست داریم خیال کنیم که اونا خوشبخت نمیشن!
در هر حال خیلی بده من که منزجر میشم از این رفتارها
خیلی تلخ بود خیلی
لعنت به ترانه صفت ها لعنت بر مردانی که به جای عفت و پاکدامنی شهوت تمام وجودشون رو میگیره
اگه از خانمی این زن یک ذره می دونستی تلخ تر هم می شد تازه شیرین جان
عزیزم,با اجازه,لینکتون کردم.آدرس وبم درس کردم!
فدات عزیزم
خدا این جور دوست ها رو رفیق گرگ بیابون هم نکنه. حالا اون مرد به کنار، اما ادم از یه هم جنس خودش اونم از دوست خودش اینجوری ضربه بخوره خیلی سخته. خیلییییی
آره منم با اینجاش خیلی مشکل دارم!
هی وای من .تقدیر محبوبه ی بیچاره چرا باید اینجور باشه
چرا زندگیها اینجوری شده هر وبلاگی که خوندم دیدم هیچ خانمی از زندگیش راضی نیست یکی شوهرش خیانت کرده یکی بداخلاقه یکی دست بزن داره تازه هیچ کدام از همکارانم هم از زندگیشون راضی نیستند مردان این دور زمونه چرا اینقدر عجیب و غریبند؟؟؟
منم این روزها دورو اطرافم چیزهایی می بینم و می شنوم که مغزم سوت می کشه!! نمی دونم واقعن مشکل اصلی از کجاست
سلام
تلخه خیلی تلخ
اما تلختر از اون اینه که در اینجور موارد محبوبه ها احساس شکست و تحقیر رو تجربه کنن و حتی گاهی خودشونو مقصر بدونن و بقیه هم به این تفکر دامن بزنن
تلختر اینه که زندگی رو تموم شده ببینن و سرخورده بشن
در حالیکه بازنده و بدبخت واقعی همسرش و ترانه ها هستن
امیدوارم دوره ناراحتیش کوتاه باشه و هر چه سریعتر به زندگی عادی برگرده و گذشته تلخشو فراموش کنه
منم امیدوارم زودتر اون آدم رو از ذهنش و زندگیش بندازه بیرون و به آرامش برسه
ن عشق آتشین به تنفری عمیق بدل گشته
میشه بیشتر توضیح بدید؟ منظورتون محبوبه و شوهرش هست؟
نمیدونم چی باید بگم ...
.....
اونوقت بازم تأکید بزرگتراروی ازدواج
به چی دلخوش کنیم و امیدوار باشیم
نمیشه گفت همه ی مردها بد هستن که خانمی!
از طرف دیگه هم تو این ماجرا یک زن هم بده... پس اونوقت مردها نباید ازدواج کنن؟ هیچی مطلق نیست. خوبی مطلق و بدی مطلق نداریم
خوش اومدی
من نمی دونم ماجرای این محبوبه خانوم چطور بوده ... اما یکی از دوستان ما کمی هم تقصیر خودش بود. دوست مجردش را مدام می برد خونه شون. یا اصرار می کرد باهاشون بره سفر. خوب برای چی؟ ارتباط های دوستانه سر جای خودش. اما خوب یک مقدار هم باید احتیاط کرد. من نمی خوام کار شوهر و اون خانم دوم را توجیه کنم. فقط می خوام بگم یک وقت هایی هم ما حواسمون به زندگیمون نیست فرصت می دیم به یکی که بیاد توی زندگیمون.
آره خیلی مهربون بود چوب همین سادگی و مهربونیش رو هم خورد... من نمی خواستم تو متن بگم که ترانه مطلقه بوده چون دوست ندارم کسی ناراحت بشه اما واقعیت اینه که ترانه مطلقه بود و رفت و آمد خیلی زیادی داشتن شاید هم محبوبه نباید انقدر زیاد اون رو تو حریم خصوصیش راه می داد
:(
چقدر تلخ .....
ولی من مطمئنم که محبوبه، یه روزی نه چندان دور، مردی رو پیدا میکنه که واقعا بشه بهش تکیه کرد..
بعد میبینه ترانه بهش لطف هم کرده بوده که اون مرد ِ نامرد رو از زندگی ش برده بوده...
منم همچین آینده ای رو براش آرزو می کنم
خوش اومدی عزیزم
از ترانه ها متنفرم و هرگز هرگز هرگز بهشون حق نمیدن که به هر دلیلی وارد یه زندگی بشن و اون زندگی رو بخاطر خوشبختی خودشون نابود کنن...
فکر کنم دیگه جدا شدن نارسی....