وقتی همیشه در صحنه حضور داریم!

پنج شنبه رفتیم  به آقای موتور سوار سری بزنیم.از آنجا هم سرِ اتول را کج کردیم سمتِ یکی از این پارک های شرق.ملت شانه به شانه ی هم جلوس فرموده بودند.ما هم  به زحمت یک  متر جا یافتیم  و اتراق کردیم.غُلغُله ای بود برای خودش.همینطور تنقلات بلع می کردیم و حظ می بردیم و از دی اکسید کربنِ سرشارِ هوای آلوده استفاده ی بهینه به عمل می آوردیم.و خوش می گذشت خلاصه.امّا.....! از آنجایی که هرجا ما باشیم حادثه دقیقن همانجاست.
یک خانم عصبانی آمد از خانواده ای که نزدیکمان بودند با یک حالت مستاصل و ناراحت گوشی موبایل خواست تا زنگی بزند.در حین مکالمه صدایش آنقدر رسا و فاصله اش با جایی که نشسته بودیم آنقدر کم بود که متوجه شویم  دارد به کسی می توپد و فحش می دهد.
چهل دقیقه ای گذشته بود.من و گلابی  دیگر داشتیم از  پوزیشن لاوگونه مان فاصله می گرفتیم، و از  خوش و بش به سمتِ جرو بحث تغییر مسیر می دادیم .بهش می گفتم که چرا مثل یک شهروندِ گوگولی مگولی آسّه نمی روی آسّه بیایی؟. اگر مردِ موتورسوار چیزیش می شد،چه کار بایدمی کردیم؟ و این ها،راستش داشتم غُرهایی که انباشته بودم را پیاده می کردم روی اعصابش.بیشتر از این نمی توانستم این بارِ جان کاه را به دوش بکشم و  کاراکترِ همسر نمونه را ایفا کنم.وقت انتقام گرفتن فرا رسیده بود.فقط شانسی که آورد این بود که آن خانمی که از خانواده بغلی گوشی گرفت  این بار داشت با یک آقای کچل جروبحث می کرد.بهتر است بگویم دعوا می کردند. آن هم چه دعوایی.سعی می کردیم اهمیت ندهیم و حواسمان به جروبحث زیرپوستیِ خودمان باشد و بنا را بر اینکه بحث خانوادگیست بگذاریم. اما همینطور تنشِ بینشان داشت شدّت می گرفت.
زن آنقدر عصبانی بود که چادرش را جلوی مرد تکه تکه می کرد.داد می زد سرش.هوار می کشید.کسی نمی دانست چه کار باید کند؟ آخر زن و شوهر بودند.رو به روی پار یک پل بود. زن دویید سمت خیابان، من خیال کردم می خواهد خودش را زیر ماشین بیندازد اما رفت بالای پل ایستاد.مرد هم هی می گفت "وایسا" و  پشت سرش می دوید،از آن طرف ماشین های  پلیس و آتش نشانی که ایستگاهشان نزدیک بود از راه رسیدند.به ثانیه نکشیده بود که جماعتِ مستقر در پارک بصورتِ خودجوش بساطشان را جمع کرده زیرِ پل سُکنی گزیدند.دهان به دهان می چرخید که زن برگِ صیغه نامه ای را از جیبِ شوهرش پیدا کرده.مردم با چنان شوقِ وصف ناشدنی ای این کشفیات را برای هم می گفتند که خدا می داند. وهمینطور  سفت وسخت منتظر ادامه ی فیلمِ سینمایی شان ایستاده بودند.
پل خیلی از زمین فاصله نداشت.حرف هایی که زن و مردبافریاد به هم می گفتند بین جمعیت وول می خورد.تا این ها شروع می کردند به داد و بیداد همهمه های سر به فلک کشیده ی تماشاگرها به صورت اتومات به سکوت بدل می شد که مبادایک وقت سعادتِ شنیدنِ حتی یک کلمه اش را از دست بدهند.
زن می گفت "مگه نگفتی دوستم داری؟ مگه تو بهم قول نداده بودی؟ مگه قول ندادییییی؟". جماعت خیلی  ریتمیک و یک صدا  می گفتند:"چرا چرا قول داده بود... چرا چرا قول داده بود" (بخدا عین حقیقت را دارم برایتان بازگو می کنم). بعد هم دست و جیغ و هوراااا. یک با ردیگر هم مرد به زن گفت: فکر کن  اگه خودت را بیندازی پایین بعد بیفتی رو ی یک ماشینِ دیگر، دو نفر آدمِ بی گناه غیر از خودت  را هم به کشتن می دهی. تو را به خدا از خرِ شیطون پیاده شو بیا بریم.زن هم با گریه می گفت لعنتی به این فکر نمی کنی که شاید برم زیرِ کامیون نه؟ نهههه؟بعد هم با گریه فریاد می زد.
بعد از دقایقی به زحمت زن را از روی پل پایین آوردند.حالش خوب نبود،نمی توانست روی پاهایش بایستد.کشان کشان بردند سمتِ آمبولانس. ملّت هم کماکان  دست و جیغ و سوت بلبلی می زدند. از یک نفر هم شنیدم که می گفت نمی خواست خودش را بیندازد ما را هم الّاف کرده بود.
راستی یادم رفت بگویم جمعیت که پراکنده شدند زمین  پر شده بود از پوست تخمه هایی که حینِ تماشای فیلم شکسته بودند.تعجب کرده بودم که آخر اینقدر پوست تخمه؟ یکباره یادم آمد که چقدر از  یادبرده بودم  ما ملتِ "همیشه در صحنه ای" هستیم. یادم آمد که یادم رفته بود صحنه های اعدام در ملا عامی که از شب قبلش می رویم بلیط رِزِرو می کنیم. نکند یک وقت لذتِ  تماشای لحظاتِ پایانیِ عمرِ یک "انسان" را  از کف بدهیم.

+محض توضیح نوشت:اینکه کاری که از آن خانم در حین عصبانیت سر زد درست بود یا غلط، به من ارتباطی ندارد.چون جای ایشان نبودم.اما جای ملت که هستم .یکی از همین مردم که هستم.
نظرات 46 + ارسال نظر
مهدیا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:19 http://mahdia.blogsky.com

عجب فیلمی.دست و سوت هم می زدند
بیچاره زنه .

خیلی طفلی اذیت شد مهدیا

دوستدار نوشته هایت شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:24

واقعا تاسف آوره رفتارای بیشترای ما! چرا اینجوری شدیم و به کجا خواهیم رسید؟؟؟؟؟

مدلمونه دیگه! به بدبختیِ دیگران می خندیم

نرگس شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 10:32

وای توت جان چقدر دلم برای اون زنه سوخت ببین چقدر درد کشیده و چی توی دلش بوده که اون طور جلوی جمعیت داد و بیداد می کرده اخه کی دوست داره مسایل زندگیش مثل یه فیلم سرگرم کننده اون هم این طوری وسط پارک بقیه را مشعوف کنه.

نرگس منم خیلی دلم واسش گرفت! اون از شدت ناراحتی کنترلش رو از دست داده بود بقیه اما....

سارا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 11:18 http://perinparadais.blogsky.com/

اینقد همه سرشون تو بازی کلشه و بقیه بازیا فک میکنن زندگی واقعیم بازیه

اینم هست

مهر شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:05 http://rozhay-yek-dokhtarak.blogsky.com

وای...
من که که به خاطر ترس از دعوا که دارم
اینجور مواقع سریع جیم میشم...
به لرزیدن دست و پام نمی ارزه تماشاش...

دعوا بده... اما خب ما ایستادیم دیگه دروغ چرا

نرگس باران شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:08

واقعا متاسفم!

بانوی بهار شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 12:11

واقعا باعث تاسفه این رفتار ما که از دیدن بدبختی دیگران خوشحال می شیم

نمی دونم خوشحال می شیم یا نه!! اما خب می خندیم دیگه... البته خنده دار بود نمی تونم بگم در کنار تلخ بودن خنده نداشت.اما یه سری کارا دیگه نوبر بود

خانومی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 13:07 http://maaan.blog.ir/

وای توت جان چقدر منظره دردناکی بوده. متنفرم از ادمایی که از دیدن این صحنه ها لذت میبرن...

اگه لذت می برن میشه گفت نفرت انگیزه

نارسی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 13:20 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

ناراحت:

):

سحرالف شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 13:30 http://sin-alef.blogsky.com

عجب...
یعنی انسانیت کجا رفته؟
زجر یه آدمو نگاه کنیم و تخمه بشکنیم؟

بیشتر مردها این حالت رو داشتن
انگار خوششون می اومد که یه زن از دست هم جنسشون به مرز جنون رسیده !! نمی دونم

مریم بانو شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 14:06 http://www.rozhan313.blogsky.com

:/ واقعا مردم همیشه در صحنه...
گاهی اونقدر حرصم از این چیزا در میاد که میخوام بزنم این جور آدمها رو بکشم...
بیچاره اون زن... زن تا کارد به استخونش نرسه اینجوری نمیکنه...

نه دیگه نکش مریمی
خانمه خیلی غصه داشت.تعادل فکریش رو از دست داده بود انگار از فرط ناراحتی

دندون شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 14:34 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

یکی دیگه از مواردی که پسرفت ما ایرانی ها رو نشون میده مینازیم به تمدن 7000 سالمون اما بویی از انسانیت نبردیم... برای دیدن خورد شدن هم دیگه منتظریم و تازه موبایلهامونم آماده میکنیم... هی خدایا شکرت... خدا به اون زن کمک کنه واقعا...

نمیگم منتظریم اما خب.. نمی دونم چی بگم

نل شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 15:34 http://ykishodan.blogsky.com

یعنی ادم دوست داره به این افراد بگه :انشالله برای خودتون از این بدترش اتفاق بیفته.ببینم اونوقت اینقدر باهیجان و لذت تعریف میکنین و تخمه میشکنین؟؟
واقعا حیف که بدی برای کسی نمیخوایم...ب جای اروم کردن تنش و ... درگیر چ مسایلی شدیم..

خدایا به راه راست هدایتمون کن :)

آمین
نل در جواب اون کامنت دیگه ات باید بگم
پرسیدن لازم نیست. باعث افتخارمه عزیزم

شکیبا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 16:24 http://sh44.blogsky.com

سلام
والا این صحنه نمایشی در هر جای دنیا اجرا میشد همینقدر مشتاق دیدن پیدا میکرد در این یه مورد ما ایرانیها تنها نیستیم

سلام
من تو کشو های دیگه زندگی نکردم شاید اونها از ما هم تو این مورد بدتر باشن اصن !!نمی دونم!!
اما خب ما باید خوب باشیم

اتشی برنگ اسمان شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 17:25

حتمن ملت غیور موبایل ب دست هم بودن دیگه!!!
اسم پست رو عِوَض کردی؟

بله! شاید عکس و فیلمش تا حالا به دستتون رسیده باشه
البته زاویه اش بد بود وگرنه تا الان ترکونده بود!
اره صبح "وقتی نمی دانستم بخندم یا گریه کنم" بود
ای خواننده ی آنلاین

بانو سین شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 18:18 http://our-lovely-life-92.blogsky.com

واقعا ملت ما همیشه در صحنه هستند بیچاره زنه

چی بگم... انشالا الان حالش خوب باشه

مبی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 18:53 http://inthisworld.blogsky.com

جماعت چه هماهنگ عمل میکردن!

چرا چرا قول داده بود؟

بانو(: شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 20:50 http://25333.blogfa.com

من اصن نمیتونم باور کنم

من دروغ نمیگم بانو!!

مهناز شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 21:28 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

طفلک اون خانمه!کارش درست بوده یا غلط رو کاری ندارم,ولی معلومه که اینقدر ناراحت و عصبی بوده که کنترلشو از دس داده.حالا با اون جمعیتی که جمع شده بودن و حتمأ دوربین به دستم بودن,و عکس العمل نشون میدادن و دست و جیغم میزدن,خدا میدونه چی بهش گذشته!!!
ما ملتی هستیم که جاهایی که باید در صحنه باشیم,بی تفاوت میگذریم و اینجور جاها همیشه هستیم!!خداروشکر که هیچوقت واسه دیدن درد کشیدن کسی,نایستادم و تماشا نکردم.

مهنا ز من یکم خودمو گذاشتم جاش
اما اصن دلم نخواست که حتی تو خیال جاش باشم ):
درک نکردم چه فشاری رو تحمل کرده

زرین شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 22:49 http://zarrinpur94.blogfa.com

مامان منم مثل شما استعدا خوبی دربیان ماجرا داره .اونوقت هر جا میره سوژه ای براش پیدا میشه.البته شما استعداد خوبی هم در تحلیل ما جرا دارید.
واقعا دلم به حال او خانمه سوخت.معلومه که اصلا کنترلی رو کاراش نداشته.
من همیشه به شوهرم میگم،خدا راشکر هر بدی بهم کردی ولی هیچوقت احساس نکردم که ممکنه بهم خیانت کنی.......
راستی من برگشتم به بلاگفا .لطفا منو با نام عروس دهه شصت لینک کنید. منم بتدریج همه دوستان را لیتک میکنم.

سلام
واقعن؟ پس دلم خوش باشه حداقل شما فکر نمی کنی من زیادی حرف واسه گفتن دارم ؟ و اینا خودش اتفاق می افته (:
چشم ادرس رو تغییر میدم

دخترک شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 23:25

طفلک زنــــــــــه
واقعا مردم هم شورش رو در آوردنا عجب کار زشتی انجام دادن
حالا فیلم نگرفتی ما هم ببینیم؟؟؟(بیشعوری هم عالمی دارد)

نه دیگه من در نقش یک مادر بزرگ قصه گوی درست کارمهربان دارم ایفای نقش می کنم
این از آرمان های ما به دور بود
بیشتر دقت کن دخترک من

نرگس باران شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 23:51

کو نظر من؟!

همه ی نظرات رو الان تایید کردم نرگس جان

سپیده مامان درسا یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 01:43

گاهی وقتها این ملت هم زیادی میره رو اعصاب آدم
بنده خدا خانومه چقدر دلش ببین پر بوده که تو خیابون جلوی اون همه آدم نتونست خودشو کنترل کنه

من نمی تونم خودم رو جای خانمه بذارم سپیده!

آیدا یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 08:53 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

وااااااای از دعوا منتفرم اگه ببینم تا چندوقت تو ذهنم میمونه افسرده میشم خخخخ

دعوا بده دیگه

دخترک یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 11:53

آخه دیدی دقیقا موقع بدبختیای کسی یه عده دست به جیب میزنن فوری فیلم میگیرن؟!!!

آره حکایت اون کلیپ چوپان راستگو سوری لنده دخترک

باران یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 13:39 http://baranoali.blogfa.com

درد داره... خیلی درد داره چنین جامعه ای داشتن
نمیتونم بگم با خوندن نوشته ت چقدر حالم بد شد توت فرنگی جونم
خدایا عاقبت ما مردم ایران رو بخیر کن

ببخشید بارانی

یاس یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 13:48 http://khatkhati-76.blogfa.com

عجب فیلمیییییییییییییییییی

عجیب باید بگی

بانو(: یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 19:24 http://25333.blogfa.com

منظورم حرفای تو نبود توت خانوم،منظورم احمق بودن افرادی بود ک یک آدم رو تو بدترین شرایط روحیش مسخره میکردن و انقد راحت و با سرخوشی ب لحظه های سخت زندگیش نگاه میکردن و کیف میکردن
اینهمه دور شدن از انسانیت رو باور نمیکنم

چی بگم بانو... ما باید درست شیم!

موژان یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 20:41 http://zendegyema.persianblog.ir/

الهی ... اون خانومه چی کشیده چقدر درد داشته که نتونسته تحمل کنه ... البته نمیشه قضاوت کرد شاید قضیه جور دیگه ای باشه ... توت فرنگی من دعوای زنونه ندیدم تا حالا ، ولی با دیدن دعوای آقایون همه تنم میلرزه

منم می ترسم از دعوا

شادی دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 08:10

دردآوره!!!

نیلوفرجون دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 10:48 http://talkhoshirin2020.blog.ir

عجب!!!!!!!! چه آدمای خوبی هستیم و حاضر در صحنه

عجب

شین دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 11:25 http://www.thelittletraveler.blogsky.com

مردم مریضن. اگه یه دختر و پسری یا زن و شوهری دست هم رو بگیرن تو خیابون همه چپ چپ نگاشون میکنن اون وقت صحنه های اعدام و خودکشب و تصادف و دعوا رو با لذت میبینن تازه تخمه هم میخورن.

دور از جون دوستان ...

طلوع دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 14:22 Http://tolusobh.blogsky.

حالم از این مردم الکی خوش بهم میخوره،نمیدونم چیه این دعواها براشون جذابه.اصلاااااا خوش بحالشون ، انقددددر شادن که تخمل دیدن غصه و درد و بدبختی یه خانواده دیگرو دارن

وای نه حالمون که نباید دیگه بهم بخوره! رویه امون رو باید عوض کنیم که فکر کنم هزار سال طول بکشه

دندون دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 15:50 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

سرکار خانوم توت فرنگی با سلام از شما دعوت میشود به وبلاگ اینجانب تشریف بیاورید و عیوب مطروحه در این وبلاگ را بیان نمایید باشد که درگیری کمتری ایجاد گردد....
بابا پاشو بیا بگو عیبش چیه؟ هم رنگ نوشته هارو عوض کردم هم پس زمینه... اونم کداشو تا پیدا کنم بنویسم. والا ... هی بگین دندون بده... فقط اینکه تا درست بشه جونم بالا اومد.... خواهشمندم تشریف بیارید و منو راهنمایی کنید وگرنه میزنم خودمو شل و پل میکنم...

اومدم گفتم که شل و پل نکنی خودت رو خواهرم
یه دندون بیشتر داریم اخه؟ فقط اون پررنگه کمرنگ بشه حلّه

نسیم سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 10:56 http://nasimmaman.blogsky.com

دست و سوت دیگه خیلی ضایع بوده...ولی گل گفتی توت فرنگی....عجیب ملت همیشه در صحنه ای هستیم............

آره ضایع بود خدایی

گلباخی سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 11:26

متاسفم برای این مردم که از دیدن بدبختی دیگران لذت میبرند ...

هممون که اینطوری نیستیم اما خب....

مهدیا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 12:55 http://mahdia.blogsky.com

توت جان تولد من 15 بهمنه.فقط جهت اطلاع گفتما
نمی دونم چند مهری.

عزیزم.....بله من مهر ماهم

خانم آبی سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 13:23 http://mrsblue.blogsky.com/

گریه نکن دخترم

بنفش سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 13:38 http://dancelife.blogsky.com

توت فرنگی جون اگه دو روز دیگه فیلم این بساطو تو تلگرامی وایبری جایی گرفتی هم تعجب نکن
همچین مردمی هستیم که از زجر و غصه و درد یکی دیگه میتونیم برای خودمون سرگرمی درست کنیم

ما ذاتن مردم بدی نیستیم..فقط خیلی زود تحت تاثیر اطرافیانمون قرار می گیریم بنظرم

سهیلا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 15:35 http://rooz-2020.blogsky.com/

میخواستم اشاره کنم به اینکه مگه یادت رفته ماملت همیشه درصحنه هستیم که دیدم خودت آخر پستت اعتراف کردی...:)
این خانه ازپای بست ویران است توتی جانم

پای بست! نمی دونم سهیلا

موژان سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 16:00 http://zendegyema.persianblog.ir/

مرسی عزیزم بابت تبریکی که تو وبلاگت گذاشتی , خیلی دوستت دارم

فدای تو بشم

شادی سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 19:30 http://redoak.blogsky.com

ای وای، اینقدر از دیدن این جور صحنه ها حالم بد میشه که تحمل دیدن ندارم. چجوری مردن نگاه میکردن و کف و سوت هم میزدن؟؟ به چشم دیگران همه چی شوخی و مسخره بازی میاد حتی غم یک زن که داره دست به خودکشی میزنه ...

منم حالم بد شد ):

ویولا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 22:58

وای توت فرنگی چه اعصاب خرد کن بوده ، من بودم یه دقیقه هم نمی تونستم این اعصاب خردی رو تحمل کنم و خدارو شکر پارتنر من مثل منه، در اولین فرصت صحنه رو ترک می کنیم، عجب هواخوری ای بوده ، حالتون گرفته شد

دیگه ایستادیم دیگه... گزارشگر وبم بودم آخه

غزال چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 11:09 http://yaldayeshab.blogsky.com

اون من که بالا تعریف کردی.تعریف من تو چهار سال پیشه....

فکر کنم تو یکی از پست هات خوندم داستانش رو... و منِ الان

مریم بانو یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 08:59 http://www.rozhan313.blogsky.com

رمز به من هم تعلق میگگیره ؟

مریم بانو... دخترم!
من که کنار عنوان نوشتم رمز چهارتا یکه دوستم

دختر همساده سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 01:50 http://zizinet.blog.ir

وای من قلبم به درد اومد...

ببخشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.