زندگی کمی به روال عادی برگشته. ما تقریبا به حضور فسقل خانمان توی خانه عادت کرده ایم. دیگراز نق های شبانه اش دستپاچه نمی شویم.حالا می دانیم که هر کدام از بی قراری هایش مرتبط با چیست. گریه ی گرسنگی با دل درد و نق هایی که از سره سر رفتن حوصله بلند می شود هرکدام با آن دیگری متفاوت است. یعنی فهمیده ایم که پسر کوچولو چطوری صحبت می کند.
می توانم به جرات بگویم یکی از خوشایندترین احساساتی که می توانستم تجربه کنم،دیدن لبخندهایش است. وقتی می خندد توی تمام تنم حس های خوب پراکنده میشود. دلم از شادی می ریزد.چندروز پیش ها از مامان پرسیدم:یعنی شما همین اندازه که من پسرک را دوست دارم،دوستم داشتی؟ یعتنی همه همین طوری اند؟ مامان گفت: "یادته وقتی اذیتم می کردی می گفتم بذار مادر شی اونوقت می فهمی من چی میگم؟".
راست می گفت. آن زمان ها درک حرفش برایم سخت بود این چندوقت که با تمام وجود احساساتش را لمس کرده ام اما،بیشتر از قبل دوستش دارم.فهمیده ام که مادر بودن چه اندازه سخت است.چقدر دل می خواهد که تکه ای از وجودت جدا از خودت نفس بکشد. چقدر نگرانی های عجیب در پی دارد....
آرزو می کنم همه ی آن هایی که می خواهند فرشته کوچولویی توی زندگیشان باشد به خواسته دلشان برسند.
چقدر زیبا تونستی حست رابیان کنی
الهی سالم و شاد باشین
ممنونم
تووووت..
چقد دلم واست تنگ شده بود.همین امروز به فکرت بودم..خوشی های مادرانت بیشمار باشه انشالا..
پسرکمو بچلون
عزیزی تو ماهی
Man o nini sharayetemon sakht shode
Doamon kon
گه گدار نوشته هات رو می خونم
خیلی واسه سلامتی مسافر کوچولوت و خودت دعا می کنم
الهیییی چه قشنگ.
منم اصلا نمیتونم تصور کنم این حالت هارو،نمیشد خدا قبلش این حس رو میذاشت تا تجربه کنیم و راحتتر به فکر نینی بیفتیم خب
خب پس چرا قول عروس بهم دادی
ای جونم خدا حفظش کنه کوچولوی نازو واستون

واقعا مادر شدن یه دنیای دیگه است
برای دعای قشنگ آخرت هم از ته دلم میگم الهی آمین
ممنونم
آره سپیده واقعا هم همینطوره
آمین
ای جووونم عزیزم توت عزیزم چقدر دلم تنگ شده بوود برات .. عزیز دلممم برای پسرک
کلی بووووس سعی کن زود زود بیای
سعی می کنم اما نمیدونم چرا نمیشه
سلام

سلام شکیبا خانم جان
واقعا خیلی سخته که یه تیکه از قلبت بکنی و بزاری راه خودشو بره... چند وقت قبل که بی بی کوالا رو محکم بغل کرده بودم و بهم چسبیده بودیم یه لحظه فکر کردم وقتی تو شکمم بود چقدر خیالم راحت تر بود. اینکه میتونستم ازش بیشتر مواظبت کنم.... ایشالا همیشه این فرشته های کوچک پاک و معصوم،سلامت و در پناه خداوند باشند. الهی امین
آره وقتی اون تو بودن راحت تر بود واقعا
من از حالا نگران تنها جایی رفتنشم
خدا همتون رو سلامت کنار هم حفظ کنه
مرسی از دعای مهربونت
ای جااااانم..چه حس و حال قشنگی داری مامان خانوم
.
.
.
ببوسش قند عسلو از طرف من
آره روزهای خوبیه خداروشکر
فسقلیه دوست داشتنی
تکه ای وجودت رو خیلی جالب نوشتی
ان شاالله خدا به همه فرزندان صحیح و سالم بده
انشالا
آمین
همیشه شاد.
سایه تون بر سر پسرتون مستدام ان شالله
ممنونم
لپ گلی دار شدن قبلش آمادگی نمیخاد؟ من حتی نمیتونم خودمو مادر تصور کنم
آمادگی می خواد
اما من با وجود نداشتن آمادگی هیچوقت از حسی که الان دارم و اتفاق خوبی که افتاد ناراضی نیستم
شاید اگر به انتخاب خودم بود سال های زیاده دیگه ای از عمرم رو بدون لپ گلیمون میگذروندیم
خوشحالم که پیش اومد
مادرش شدن بیشتر حس شیرینیه تا هراس آور
هر ازگاهی خودتون رو مادر تصور کنید
زیباست
سلام
حستون رو درک میکنم.
واقعا هم فقط باید مادر باشی تا این چیزا رو بفهمی.
شیرینیش گوارای وجودتون باشه...
سلام. ممنون
ای جانم دیگه :)
قربون شما دیگه ^_^
خدا برات نگهش داره و تن شما هم سلامت باشه یه عمر سایه بالا سرش باشید . من عاشق مادر شدنم . اما متاسفانه هنوز مجردم . اتفاقا همین دیشب خواب دیدم که مادر شدم.
امیدوارم خیلی زود تجربش کنی نگار جان