الآن چندروزه شنبه اس.....

گاهی انقد روزها نمی گذره که تو آخرین رویداد خوشایند زندگی گیر می افتم. مثلا الآن چندروزه شنبه اس!چندروزه بالای تپه ی روستا ایستادم و دستام رو به سمت بارون دراز کردم. بارون.....

 وقتی پوست کف دستم قطره های بارون رو لمس می کنه، حس می کنم به خدا نزدیک ترم.

الآن چندروزه شنبه اس! هوای بارونیه بالای تپه جون میده واسه پیاده دویدن، واسه بالا زدن پاچه ی شلوارم و فرو بردن پاهام تو گِل! 

واسه سپردن موهام به دست باد و سبک شدنم تو بغل آسمون

واسه دویدن.... دویدن.... بی مهابا دویدن!

الآن چندروزه شنبه اس..... این بالا همه چی دست به دست هم داده واسه دیونه بازی...!