قد کشیدن

داشتم به پسرک نگاه می کردم. پاهای کپلش اندازه ی قبل تر ها کپل نیست. بدنش دارد کشیده می شود و این یعنی بزرگ شدن. 

بزرگ شدنِ فرزند را باید شاکر بود که هستم، هستیم. هزاربار... اما  راستش کمی هم حس های عجیب و غریب و نگران کننده با خودش همراه دارد.

نگرانی از کم شدنِ وابستگیِ این روزهایش، یک ترس از فراموشی... شاید هم حسادتی که تا به حال تجربه اش نکرده بودم

آری...

اینجا مادری می نویسد  که دقیقا دو سالِ قبل از امروز به چنین حرف هایی می خندید. برایش غیرمنطقی و دور از تصور بود. حالا اما به ران های مردِ کوچولوی زندگی اش زُل زده و موج موج از این افکار تجزیه و تحلیل می کند.