یک جرعه زندگی! به همین سادگی!

تصویر دیوار روبه روی تخت برای بار هزارم در نگاهم تکرار می شود. تابلوی قدی عروسی. به این فکر می کنم که  چقدر خوب می شد اگر موهایم اینطور نبود.یا رنگ لاکم طور دیگری بود.بجای گردن آویز تراشیده، مروارید بهتر نمیشد؟.به قدری ایراد می گیرم که از نگاه کردن پشیمان می شوم. نفسم را حبس می کنم.یک آه سوزناک می کشم. هووف.که یعنی بی خیال گذشته. 

به زحمت تن مچاله شده ام را از لا به لای پتو بیرون می کشم.دمای اتاق آنقدر پایین است که صبح های پاییزی را توی خاطرم تداعی می کند.بدنم را کش می دهم تا ریموت کولر را از روی پاتخت بردارم.کلید آف را می فشارم،در حالی که زیر لب نق می زنم که این چه وضعی است خب خاموشش می کردی دیگر.

 تکیه می دهم به پشتی تخت.بر آمدگی کنده کاری اش فرو می رود تو کمرم. احساس می کنم قیافه ام خیلی در هم می شود از درد.با خودم می گویم مجبور که نبودی خب ساده ترش را انتخاب می کردی. بعد خودم زمزمه میکنم آخه این خوشگل تر بود خب.لبخند رضایت روی لبم نقش می بندد. بلند می شوم که برم بیرون از اتاق. دستم هنوز به کمرم است که پاهایم را روی سرامیک می گذارم. یخ می کنند. سرما در چشم به هم زدنی نقطه نقطه بالا می آید تا وقتی تمام تنم یخ کند. تند تند و دوتا یکی  قدم برمی دارم تا به فرش پذیرایی برسم.

 پیشدستی روی میز است با ته مانده ی میوه های دیشب. کارد هم افتاده کنار میز.عصبانی می شوم. "نمیگه این میره تو پام! خب برش می داشتی دیگه".همینطور که سر تکان می دهم و نوچ نوچ می کنم،خم می شوم  از روی زمین برش می دارم.هیچ چیزی بیشتر از دیدن لنگه دمپایی ام که پشت عسلی پنهان شده خوشحالم نمی کند.با خود می گویم این تکه پلاستیک من را از شر سرامیک ها خلاص می کند.بعد همینطور که به خوشحالی پاهام را داخلشان می کنم به کتابی که نیمه باز افتاده گوشه ی مبل زل می زنم.لبخندم می خشکد.انگار نگاه سنگینش تمام وقت روی من بوده. که چرا فقط یک فصل ازش را خوانده ام. خودم را توجیه می کنم که ده بار قبلی که خوانده بودمش ،هیچوقت نفهمیدم چرا قهرمان اولش روی کوه بلور فروشی تاسیس کرد. می ترسم باز هم از دست ندانم کاری اش برای از دست دادن دختری که عاشقانه دوستش داشت اعصابم بهم بریزد.تصمیم  می گیرم دیگر نگاهش نکنم.

می روم سمت آشپزخانه. یخچال را باز می کنم. صدای دیری دیدینگش سر ذوقم می آورد. دوباره این کار را می کنم "دیری دیدینگ".بعد از موزیک گوش نواز لباسشویی، صدای باز شدن در یخچال دومین نوای دلنشین من در آشپزخانه است. 

بطری را بر می دارم. کمی آبغوره می ریزم کف دستم، زبانم را می کشم روش.حالم از کارم بد می شود اما چقدر بیشتر یخ می کنم. چقدر قیافه ام ترش تر می شود.صدای فریاد مادر را تصور می کنم.که هیچ آدم عاقلی سر صبح آبغوره نخورده که من دومیش باشم. از کارم خجالت می کشم،مکث میکنم. اما مادر که اینجا نیست!. با خیال راحت به کارم ادامه می دهم. حس می کنم فشارم چندتایی آمده پایین. تصمیم می گیرم چیزی بخورم، اما نه. میلم نیست. در یخچال را می بندم.

می روم سمت حمام. صدای دستگیره اش خیلی روی اعصاب است. صدای جیر جیر درش از آن بدتر. گوشت تنم می ریزد.می ایستم زیر دوش . قطرات آب نرم می لغزند روی پوستم. هرکدام دریای آرامشی هستند که سر می خورند روی تنم و پخش سرامیک می شوند.بعد سر پایین می اندازند و راه خانه ی دیگری پیش می گیرند. هلپ هلپ کنان از دریچه ی حمام بیرون می روند. چشم هایم را می بندم. آب! به استخر خانه ی نسترن فکر می کنم. چقدر از دستش حرص می خورم که از آب می ترسد.مگر اب هم ترس دارد؟.با خودم می گویم اگر یکی از این ها اینجا بود، بیشتر در آب زندگی می کردم تا خشکی.احتمالن سیب زمینی ها را هم می بردم توی آب پوست می گرفتم. یقینن کتاب نصفه ام را برای بار یازدهم در آب می خواندم. وقتی آن دوست پر حرفه ام تماس می گرفت گوشی را می بردم آنجا، تا مجبور نباشم چهل و پنج دقیقه روی مبل دراز بکشم و چرت بزنم.که بعد ستون فقراتم خشک شود.چرت توی آب بنظرم دلنشین تر است.باز هم سینه ام را پر از نفس می کنم.نفس حسرت آلود.نفس رامیدهم بیرون.هعییی...! خودم را سرزنش می کنم که چرا حسرت چنین چیزی را خورده ام؟ از خودم شرمنده می شوم. حس می کنم فشارم باز دارد پایین تر می آید.

در حمام را آرام می بندم. طوری که صدای جیر جیرش این بار کم تر بلند می شود.دومرتبه می ایستم وسط پذیرایی. احساس می کنم به عقربه ی ساعت وزنه آویزان است!فقط یک ساعت گذشته. ساعت هشت است. به این فکر می کنم که چرا هیچوقت نشد که چند ساعت بیشتر بخوابم؟

دارم لباس هایم را تن می کنم و می گویم، اگر  پاستا درست کنم بیشتر خوشحال می شود یا قیمه بادمجان؟ کیک خشک درست کنم دوست  دارد یا خامه ای؟.با اینکه جواب سوال هایم را می دانم. اما باز هم مرور می کنم. 

حرارت به وانیل رسیده.شاید اگر بوی سرخ شدن گوشت و پیاز نبود،عطر خمیری که داشت پف می کرد بیشتر معده ام را به هوس می انداخت.سینک پر از ظرف های آردی و تخم مرغی و روغنی است.شیر هم ریخته کف آشپزخانه.بادمجان ها را یکی یکی توی تابه می اندازم و به این فکر می کنم که چقدر از این کار بدم می آمد. تا سرخ شدنشان،می نشینم کف آشپزخانه شیر را پاک کنم. دستمال را روی زمین می کشم در حالی که یکی یکی لباس هایم را از جلوی چشم می گذرانم.پیراهن مشکی حریره ام؟. نه. تونیک آبی نفتی ام؟.نه. 

اینطوری نمی شود.بلند می شوم شعله ی گاز را کم می کنم.دستکشم را در می آورم.می روم سراغ کمد لباس هایم. چندتایی را به همراه رخت آویز برمی دارم. می اندازم روی تخت. یک لحظه نگاهشان می کنم بعد می گویم  می روم بعد میام انتخاب می کنم،که چشم هایم به قرمزی خوش رنگ و لعابش خیره می شود.چرا اصلن حواسم به این پیراهن  نبود؟. می گیرمش روی تنم. کنار صورتم. می ایستم رو به روی آیینه. خودم را باهاش برانداز می کنم. موهایم را یک بار جمع می کنم بالای سرم. بار دیگر باز می گذارم. و در همه ی این مدت بیشتر مطمعن می شوم که بهترین است.زیاد توی خیال نمی مانم چون یاد بادمجان ها می افتم.می دوام سمت آشپزخانه.خوشبختانه آنقدری حرارت پایین بوده که اتفاقی برایشان نیفتاده باشد.پیش خودم فکر می کنم که اگر می سوختند حس دوباره سرخ کردنشان را از کجا می آوردم؟

بوی کیک حالا دیگر حسابی بر گوشت و پیاز غلبه می کند. فر را خاموش می کنم.همزمان شکلات ها را تکه تکه می کنم می گذارم روی حرارت.همینطور که شکلات ذوب شده  را روی کیک می ریزم به این فکر می کنم که حالا که خامه تمام شده چطور باید بنویسم "سالروز یکی شدنمان مبارک"

نظرات 48 + ارسال نظر
پپل جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 10:46 http://ma-eshgh.blogsky.com

سالروز یکی شدنتون مبارک
باید کیک خوشمزه ای شده باشه. نوش جان

ممنونم عزیزم

نیاز جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 10:54

اخی سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم
خیلی قشنگ نوشتی
ناقلا نکنه نویسنده ای؟

ممنون نیاز جانم

زهره جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 11:02

سالگرد یکی شدنتون مبارک

ممنون زهره

مهناز جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 11:32 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

سالروز یکی شدنتون مباااااارک
ایشالله دهمین,بیستمین.........صدمین سالگردش رو هم همینجوری و با همین عشق و انرژی جشن بگیرید!
میگم,چرا کامنتای من تو پست قبلی نیستش؟!

ممنون گلم
ببخشید من هنوز دلم پره! کامنت های پست های قبل رو تایید نکردم
الان واسه شما رو پیدا می کنم تایید می کنم

مهربانو جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:05 http://www.7168.blogfa.com

اولین سالگرد؟؟؟خیلی مبارکه خیلی زیاد...خوش بگذزه

آره اولین... ممنون عزیزم

اتشی برنگ اسمان جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:17

اخییییی چ خوشگل ب تصویر کشیدی ی لحظه خودم رو اونجا حس کردم
سالگرد ازدواج هزار بار مبارک با تقدیم ی سبد گل مریم
عزیزم من پست قبلی رو نخوندم چرا دلیت شد؟

پیش من ؟ (:
ممنون دوست من
نمی دونم. یه سری حرفها شاید! بی خیالش

شبنم جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:37 http://www.vaalsehastii.blogfa.com

واو معرکه نوشتی. هرکی یه ذره قوه تجسمش بالا باشه میتونه تصورت کنه
سالگردتون مبارک با کلی ارزوی قشنگ

واقعن؟ چه خوب. ممنون شبنم جان

شادی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:46

به به !!! مبارکه! تبریک میگم توت خوشکلم.
خیلی خیلی مبارک باشه. ان شالله سالعای سال به پای هم پیر شید صاحب بچه های خوب و سالم و صالح شید. و همیشه از پیش خوشبخت تر باشید.
بووووس
برات آرزوی خوشبختی دارم. بازم تبریک میگم.
راستی من فرصت نشد پست های حذف شده ات رو بخونم بس که این روزا سرم شلوغه

مرسی شادی عزیزم
چقد مهربونی تو دوست من
چرا سرت شلوغه؟ نکنه می خواهی خبرای خوب بهم بدی؟

نرگس باران جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 12:54

مبارکه عزیزم. مبارکه

مرسی نرگس. خوبی؟

Ella جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:10 http://oceanic.blogsky.com

سالگرد ازدواجتون مباااارک عزیزم. امیدوارم سالهای سال کنار همدیگه به شادی و خوشبختی و با عشق فرااااوون و خاطرات زیبا زندگی کنید

ممنون همچنین شما الا جان

پریا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:21 http://athletic-programmer.blogsky.com/

اخی، اولین سالگرد ازدواجتون مبارک

مرسی پریا

هیما جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 13:32

ساگرد یکی شدنتون مبارک

ممنون هیما جونم

مهدیا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:05

خیلی خیلی مبارکه .امیدوارم همیشه درکنار هم خوشبخت زندگی کنید.
چرا تو پست زونا نظرم رو تایید نکردی. پارتی بازی میکنی.

سلام عزیزم ممنون
هیچ کدوم از کامنت های پست قبل رو هنوز تایید نکردم مهدیا جان
حدود چهل تاست فقط تو نیستی ببین عددش صفره

ساناز جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:08 http://sanaz1359.persianblog.ir

تبریک به مناسبت اولین سالگرد یکی شودنتون.

ممنون عزیزم

مهدیا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:17 http://mahdia.blogsky.com

اخه مهناز گفت چرا تایید نکردی واسه اونو تایید کردی
عین بچه ها شدم . یه لحظه کودک درونم زنده شد. اشکال نداره عزیزم. میبوسمت

ببخشید عزیزم
ای جان...الان دارم همه رو تایید می کنم(:

بانوی کوچک جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:20

مبارک باشه

ممنونم

نیلوفرجون جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 14:41 http://talkhoshirin2020.blog.ir

اولین سالگردتون مبارک. حالا کادو چیا خریدین؟

من یه ست گرمکن ورزشی. اوشون هم یه ادوکلن
پول نداشتیم خیلی نشدن ایناها

شهلا جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 15:15 http://rima1360.blogsky.com

سالگرد قشنگترین روز زندگیت .زیبا وقشنگ ومبارک .باشه

قربون شما (: ممنون

دندون جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 15:41

عزیزم سالروز یکس شدنتون مبارک ان شاا... یالیان سال با خوشی جشن بگیرین و در کنار هم باشین....

ای جانم دندونی... عین همین آرزوی خوشگل رو واسه تو و محمد دارم (:

ماهی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 15:44

چه نوشته قشنگی. حظ کردم. سالروز ازدواجت مبارک.

واقعن؟ خوشحالم دوست داشتین مامان مهربون

Maryam جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 17:33

توتی جونم خیلی قشنگتوصیفش کردی،بهتون تبریک میگم الهی تا ابد عاشق هم بمونید

ممنون مریم خانم جانم

بانو(: جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 18:10 http://25333.blogfa.com

وااااااای اولین سالگرد،خیییییییلی خوبه((:
مبارک باشه شروع دومین سال لحظه های بیشتر یکی شدنتون((:

واییی ممنون بانوی لبخندناک

محسن جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 19:46

الان حس می کنی خیلی آدم خاصی هستی؟
مسخره

شادی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 21:14

قربونت برم توت عزیزم. از مهربونی و خوبی خودته خانم جان
نه والله. هیچ خبری نیست. حقیقتش مشغول خونه تکونی و تغیراتتی در دکوراسیون منزل بودیم این چند وقت. برا همین صفحه رو باز میکردم ولی میدیدی تا نصف خوندمش ،یه ماری پیش می اومد میرفتم.

تغییر دکوراسیون خیلی خوبه. خسته نباشی

خانم آبی جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 21:15 http://Mrsblue.blogsky.com

مبااارررکهههه.. روز بی نظیری بوده.. روزهاتون شاد و بی نظیر

مرسیییییی... ممنون آبی جانم

موژان شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 01:22 http://zendegyema.persianblog.ir/

ای جونم چه حس خوبی گرفتم از آخرین جمله ات
مبارکه عزیزم ایشالا صدوبیستمین سالگردتونو جشن بگیرید ... اینم برای متن قشنگت و روزخوبتون

ممنون
شما و نفس هم همچنین مو ژان

ماهی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 01:24 http://nimehdovom.blogfa.com

لدفن امشبت رو تعریف کن. هیجان مرد زندگیت وقتی تو رو تو لباس قرمز دید؟ خورشت خوشمزه ات؟ کیکت؟ مطمئنا خیلی ذوق کرده.

همه که مثل شما اشتیاق ندارن واسه دونستنش ماهی من

هانی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 01:56

سالگرد ازدواج تون مبارک عزییییییزم. خوش بحالت عروسی کردی رفتی سر خونه زندگیت....

ممنون هانی....
می دونی اگه یه پیش زمینه از گذشته ی ما دو تا و بدبختی هایی که واسه با هم بودن کشیدیم داشتی شاید می گفتی چه خوب که بعد اون همه بیچارگی به هم رسیدید... آخ که اگه بدونی.... هعععیییی
عقد هستید شما؟

سارا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 08:39 http://perinparadais.blogsky.com/

عشقتان مستدام توت بانو

فدای تو ساراجان

ح مثل ... شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 09:13

سالگرد عشق تون مبارک و سفر عاشقانه تون دنباله دار...

خیلی ممنون گلم

نیلوفرجون شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 09:30 http://talkhoshirin2020.blog.ir

کادوها مبارکتون باشه. حالا چطور بود؟واکنش گلابی و خودتو بیا بنویس. منم یاد بگیرم سالگرد ازدواج منم شهریور ماهه.

خوب بود نیلو. یه جشن کوچیک دو نفره! خیلی سخت نگرفتیم.

تمشک شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:01 http://mahbubedelam.blogsky.com/

مبارک باشه

ممنونم

سارا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:36 http://perinparadais.blogsky.com/

توت جون وبلاگ منو به لینکات میشه اضافه کنی؟

عههه لینک نبودی؟!!
آها... من از خبرنامه می خوندمت سارا
الان اضافه کردم

خانومی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 10:52 http://maaan.blog.ir/

سالگرد ازدواجتون مبارک من باید تا شهریور صبر کنم ، خیییییییلییییییییی مونده هنوز ...

ممنون دوست من
خیلی هم نمونده ...یک ماه (:

bita شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 11:20

مبارکتون باشه عزیزمتوصیفاتت خیلی عالیه نوشته هاتو خیلی دوست دارم
انشالله همیشه خوشبخت و همیشه عاشق باشین

سلام
خوش اومدی
لطف داری بهم. ممنون عزیزم.

نارسی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 12:50 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

عزیزدلم... خوشیهاتون مستدام... پایدار باشید و روزهای فوق العاده ای در انتظارتون باشه...

فدات نارسی جان. همینطور شما و آقای رادمهر عزیزم

مریم بانو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 12:58 http://www.rozhan.blogfa.com

چشمام باز بود و داشتم میخوندم اما جلوی چشمام کلمات نبود...همه اش تصوییر...
فوق العاده...
سالگرد ازدواجتون مباااارک

جدی! تصویر داشت؟ چه خوب
ممنون عزیزم. راستی وبت اومدم به کل عوض شده بود انگار. هم اسمت هم قالب. خودت بودی؟

بانوی بهار شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 13:19

اولین سالگرد ازدواجتون مباااارک
ان شاءالله زندگی تون سرشار از شادی و سلامتی باشه توت عزیز

ممنون بانو جان

بآنو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 13:19 http://colored-days.blog.ir/

مبارکه، خوشبخت و عاشق و سلامت باشید :* :* :* :) روزهای پُر از عشق رو کنار هم داشته باشید 3> :*
سالگرد عروسی یا عقد؟ :)
منم امروز سالگرد عقدم هست. البته هفت سالگی ِ عقدمون :)

ممنون عزیزم. شما نمی نویسی؟ وبتون فقط لینک داره
ازدواج
روم به دیوار....ما انقد هول بودیم که سریع عروسی گرفتیم!

یاس شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 13:36 http://khatkhati-76.blogfa.com

هوووووووووووم چه کیک خوشمزه ای !!!!
سالروز یکی شدن شما دوتا هپی

تنکس یاس (:

آنا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 14:43 http://aamiin.blogsky.com/

هی داشتم فکر می کردم چرا این قدر داری تحویلش می گیری ..
آخی .. یک سال شد؟ چه قشنگ .. انشالا پنجاه سالگیشو جشن بگیری با هفت تا بچه هاتون!

دیگه سالی سه بار تحویلش می گیرم دیگه
تولد. سالگرد.روز مرد
هفت تا؟ چیزی ازم نمی مونه که

شین شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 15:02 http://www.thelittletraveler.blogsky.com

سالگرد ازدواجه؟ مبارکهههههه

آره
قربون تو شین جان

غزال شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 15:12 http://yaldayeshab.blogsky.com

سالروز یکی شدنتون مباااارککککک

مرسی عزیز دلم

تمشک آبی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 15:28 http://closse-up.blogfa.com

من خیلی وقته که میخونمت عزیزم.
سالروزتون مبارک.

ممنون تمشک جان

شکیبا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:08

سلام
تبریککککککککککککککککک

سلام
ممنون شکیبا خانم

ندا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:48 http://previously.blogsky.com

وای عزیزم سالگرد ازدواجتون مبارک باشه
امیدوارم سالهای سال با خوشی کنار هم زندگی کنین و موهاتون برفی بشه
چه خوب که از صبح زود به همین منوال تمام کارهات در راستای روز قشنگتون برنامه ریختی
در ضمن حیف نیس کیمیاگر رو نصفه رهاش کنی؟

ممنون ندا جان
میدونی... ده بار خوندمش از خیلی سال پیش!
هیچوقت نفهمیدمش. اما هرچی بیشتر نمی فهمم بیشتر دوسش دارم

مریم بانو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 17:32 http://www.rozhan313.blogfa.com

آره عزیزم قالبم رو تغییر دادم... ولی اسمم همونه...
rozhan313.blogfa

نجمه جون نوشته بود به همین خاطر پرسیدم

mahee شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 18:11 http://gahnegar.blogsky.com

تووووووت....مبااارکه...ایشالا همیشه زندگیتون پر از شادی و ارامش باشه.پر از مهر و دوست داشتن.پر از بچه های سالم و صالح..پر از اعتمااااد...مبارکه توت جونم

وااای ماهی خییلیییی ممنون
انشالا عروسی دخترک ننه جون
نه نه اول جشن فارغ التحصیلی بعد عروسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.