خواستم یادم باشه

خواستم یادم باشه هنوز دندون درد دارم و اوخ اوخ کنان چمدون بستم.


خواستم یادم باشه گوجه گیلاسیمون موقع خواب بازیش گرفت و  شوخی شوخی با سر کوبید به بینیم و من از درد ضعف کردم و کلی گریه..... بعد که واسم شکلک درآورد تا بخندم خامِش شدم و طاقت نیاوردم و  محکم بغلش کردم و چلوندمش و ایشون تو همون حالت که داشتم میچلوندمش یه جایی از شونمو که خیلییییی درد داشت گاز گرفت /:


خواستم یادم باشه چهار صبحه و یک ساعت دیگه راه می افتیم و من ثانیه ای پلک روی هم نگذاشتم. خدا جان رو هزاران مرتبه شکر که تو این سفر من راننده نیستم....


خواستم یادم باشه از الآن دلم واسه بابای گوجه گیلاسیمون که داره خرو پف می کنه و واسه اولین بار نمی تونه همراهیمون کنه و قراره بدرقمون کنه خیلی تنگ شده ... جدی گفتم و لوس هم نشدم راستش 


هنوز دندون درد دارم ):

یه چندروز بریم شمال!

فردا صبحِ زود میرم مسافرت

همین حالا دندون دردِ کذاییِ مزخرفی اومد سراغم، واقعا چه وقت خوبی شروع شد درد کشنده اش ! از این بهتر نمیشد


یه اخلاق بدی دارم. نمیدونم قبلا اینجا گفتمش یا نه؟ اما وقتی میرم سفر دلم میخواد همه ی وسایلمو با خودم ببرم. انتخاب واسم سخت. به همین خاطر چمدون بستنم یه پروسه ی طولانی و مشهوره بین خانواده و دوستان، که گه گاه بخاطرش مسخره هم میشم حتی. 


هنوز دو هفته نمیشه از سفر قبلی برگشتیم. زیاد ذوق ندارم مثل همیشه. بنظرم یکم فاصله ی سفرها بیشتر باشه بهتره اما خب دعوت شدیم و چاره ای جز رفتن نیست.


گوجه گیلاسیمون کلی سفر دوست داره. پایه ی گشت و گذاره پسرمون. شمال نرفته تا حالا. امیدوارم با آب و هواش سازگار باشه و خدایی نکرده مشکلی واسش و واسمون پیش نیاد.


اگه بخوام شرح لحظه به لحظه بدم؛ کماکان دردِ کشنده ای که اول گفتم همراهم،حتی با شدتی دو چندان. دندون هام رو به هم فشردم بلکه بیشتر از این اذیتم نکنه. من طاقت دردم بالاست اما در مقابل دندون درد کاملااااااا ناک اوتم.


گوجه گیلاسیمون دیگه می ایسته و اگه کوک باشه یه کف مرتبی هم تو همون حالت ایستاده اش میزنه، یه رقص و بشکن خاصی هم داره واسه خودش که یه موقع هایی با موزیک  نای نای به اجرا در میاد.


من شبی که قراره صبحش سفر برم معمولا خواب درست ندارم. اردو هم می خواستم برم همینطوری بودم، کلا آدم بدخوابی هستم بنده.  فوق ااالعاده بدخواب....


چقدر درهم برهم نوشتم ..... تا بعد خدانگهدار





الآن چندروزه شنبه اس.....

گاهی انقد روزها نمی گذره که تو آخرین رویداد خوشایند زندگی گیر می افتم. مثلا الآن چندروزه شنبه اس!چندروزه بالای تپه ی روستا ایستادم و دستام رو به سمت بارون دراز کردم. بارون.....

 وقتی پوست کف دستم قطره های بارون رو لمس می کنه، حس می کنم به خدا نزدیک ترم.

الآن چندروزه شنبه اس! هوای بارونیه بالای تپه جون میده واسه پیاده دویدن، واسه بالا زدن پاچه ی شلوارم و فرو بردن پاهام تو گِل! 

واسه سپردن موهام به دست باد و سبک شدنم تو بغل آسمون

واسه دویدن.... دویدن.... بی مهابا دویدن!

الآن چندروزه شنبه اس..... این بالا همه چی دست به دست هم داده واسه دیونه بازی...!

ویروسِ چموشِ سرماخوردگی

سالی یک بار سهمیه ی سرما خوردن دارم. پارسال اسفند ماه بدجوری مریض بودم، وقتی که هفت ماهه پسر خانمون رو باردار بودم.

جیره ی امسالم اماخیلی زود نصیبم شد.اولِ کارِ ۹۶ بدجوری مریض شده ام. توی رخت خواب افتاده ام و فین فین می کنم..... 

جدیدجات

امشب تلفن همراه را برداشت برد کنار گوشش و هی صداهایی ازخودش  در آورد، که یعنی با کسی آن طرف خط صحبت کند.هَ هَ.... یک همچین چیزهایی!


از سری شب هایی بود که ذوق مرگ شدیم (:

1396

عید امسال چقدر متفاوته! پارسال یه نیمچه مامانِ گرد و قلمبه بودم تو مانتوی گله گشادِ رنگی رنگی. امسال مامانِ واقعی شدم و فسقل به بغل. بقچه به بغل! واقعا بقچه داریما! وسایل پسر خانو همه جا دنبال خودمون می بریم دیگه چه کنیم.
خلاصه اولین عید سه نفرمون و عیدتون مبارک

سال خوبی باشه این سالِ  خروسِ نورسیده، برای همه....