چَشم هایش!

موهایش من را یاد آنه شرلی می انداخت. به زنی که کنارش نشسته بود گفتم چقدر زیبا بافته ای موهای دخترکت را. متوجه نشد. انگار زبانم را خوب نمی دانست.شمرده شمرده تکرار کردم تا بالاخره فهمید.با یک دست سرِکودکی که در آغوش داشت را گذاشت روی شانه اش، با دست دیگر گیسوان دخترک را توی دست گرفت،آرام نوازش کرد و گفت "دختر.نه.عروس.عروس". گفتم" آره میخواد عروسِ خوشگلی بشه.اما میگم موهاش رو چقدر خوشگل بافتید".جدی نگاهم کرد گفت

 "عروسم است.عروس. خریدیم. خریدیم. برای پسر من، زن است. خریدیم. پول.گدایی میره." پنج تا انگشتش را نشانم داد، یعنی انقدر داده ایم خریدیمش. 

حس کردم سرم سنگین شد.نفهمیدم چقدر؟ پنج تومان. پنجاه تومان. پانصد تومان. پنج میلیون. یا اصلن پنج به واحدی غیر از تومان. هرپنجی که بود خیلی ناچیز بود در برابر چهره ی معصوم و نگاه مظلومانه اش. 

احساس کردم الآن است که بغضم تاب و توانش را از کف بدهد.می خواستم گریه نکنم برای همین رو به زن گفتم "اجازه میدید ازش عکس بگیرم به دوستام نشون بدم؟".سرش رابه علامت رضایت تکان داد.

نگفتم چطور بایست یا به کجا نگاه کن .اما نمی دانم چرا مدام چَشم هایش را به رُخَم می کشید!. تمامِ راهِ برگشت با خود فکر می کردم. چرا چَشم هایش  دقایقِ طولانی به دستِ مردمانی که تند و آهسته، بی توجه به او جریان زندگی را دنبال می کنند خیره شود؟! به انتظارِ سکه ای... شکلاتی... عروسکی...!  دخترک  بی گناه بود....!

نظرات 33 + ارسال نظر
ندا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:01 http://previously.blogsky.com

آخی دلم کباب شد
لحظه هایی که زندگیش داره ساخته میشه اینجوریه...

هیچ حق انتخابی تو زندگیش نداره ندا!
خیلی جبره... خیلی

شکیبا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:11 http://sh44.blogsky.com

سلام
وای چند ساله بود ؟!!!

فکر نمی کنم از پنج و شش بیشتر بود

مهناز شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:16 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

واااای حالم خیلی بد شد!یعنی هنوزم اینجور آدما هستن؟یعنی میخرن آدما رو؟؟؟!!!اونم بچه به این کوچیکی رو به عنوان عروس؟!!!خدایا.......

آره مهناز منم خیلی جا خوردم. فکر نمی کردم این اتفاقا به اندازه ی صندلی یه اتوبوس بهم نزدیک باشن

مهدیا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:17

وای خدای من .دست و پاهام شل شدند.اینقدر دلم براش سوخته که نگو. کاش دختر من بود مثل شاهزاده ها بزرگش می کردم.
حالم خیلی بد شده توت جان..........................

ببخشید حالت بد شد. اما خیلی لبریز بودم باید این پست رو میذاشتم
ای کاش زندگی طور دیگه ای بود واسشون!
اما خب ای کاش که فایده ای نداره

یاس شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:19 http://khatkhati-76.blogfa.com

واااااااااااای چه بد ...
دلم براش سوخت ...
شایدم برا خودمون سوخت که اینقدر پول جای همه چیو گرفته ...
حتی انسانیتو ...

فقر ریشه اش خیلی عمیق تر از این هاست!

سپیده مامان درسا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:30

اخى چه غم انگیز .

اره خیلی سپیده

دندون شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:37 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

وای خدایا انقدر بچه باشی و به جای عروسک هات مردی رو بغل کنی؟؟؟؟؟
درد داره... خواهرم تو ngoکودکان کار بود و چقدر داغون شد... نقاشی های اون بچه هارو هنوز داره و هر وقت که اتفاقی میبینتشون گربه میکنه... میگه اینا خیلی بدبختن.... چه بچه های با استعدادی که سر چهار راهها گدایی میکنن..

می گفت ما خریدیمش تا به سنی که بتونه ازدواج کنه می بریم تکدی گری، بعد هم تو سن خیلیییی پایین باید بچه بیاره پشت سرهم دندون.
دلم غم گرفت امروز

دندون شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 16:56 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

فکر کن داری وب گردی میکنی و یهو اینو میبینی یعنی نتونستم برات نفرستمش.... همه تصوراتمم تقصیر توه توت فرنگی مربا...
http://healthtips.blogsky.com/1394/05/17/post-122/%DA%AF%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C

دندون خیلی خندیدم از دستت مخصوصن وقتی خواصش رو خوندم دیگه له شدم از خنده

مریم بانو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 17:35 http://www.rozhan313.blogfa.com


چقدر درد داشت...
خیلی درد داشت...

ببخشید

mahee شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 18:05 http://gahnegar.blogsky.com

دم خونه ما هم یه زن جوون بود نزدیک 20 ساله با یه دختر 4 ساله می اومد گدایی.حامله بود زنه.چندوخ نیمد بعد با یه بچه نوزاد و اون دختر کوچیکه اومد باز.رفته بود زایمان کنه..انقدر دلم میخواست بچه هاشو بگیرم ببرم خونه تا گداییش تموم بشه.ولی متاسفانه بچه ها ابزارشونن..این فرشته های پاک و معصوم که بچگی نمیکنن هیچ وخ

آدم همش دلش می خواد این بچه ها رو بباره پیش خودش!!! اما خب فقط بهش فکر می کنه
منم هیچ کاری نتونستم بکنم فقط دلم پر از غم شد

ایران دخت شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 18:43 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

دختر بیچاره امیدوارم چنین بلایی سر هیچ بچه ای نیاد و امیدوارم این دخترک بتونه خودشو نجات بده و تو زندگیش موفق بشه.....من نمی گم دلم سوخت چون دل سوختن از اسمش معلومه خوب نیست ..اما براش دعا می کنم که نجات پیدا کنه و آدم سالم موفقی باشه....

فکر نکنم بتونه ایراندخت.

هانی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 18:45

دختره رو خریده بودن که واسش کار کنه؟ خدایااااااا

خریده بودن که از بچگی کار کنه بعد هم زن پسرشون باشه و بچه به دنیا بیاره تا بچه هاش کار کنن.
کاش وبلاگ داشتی تا جواب کامنت هات رو می دادم
فقط می خونم و پر از حرف میشم بعد هم پاک می کنم

پپل شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 18:58 http://ma-eshgh.blogsky.com

این " دختر بچه" عروس مردی بود؟؟؟
خدایا... .

تقریبن همینطور بود

پریا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 19:11 http://athletic-programmer.blogsky.com/

چقدر دردناک
لطفا اینو اگه دوست داری با بقیه شیر کن :)
http://www.apcl.org.ir/#pricing

مرسی عزیزم
حتمن می ذارم این لینک رو

پریا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 20:11 http://athletic-programmer.blogsky.com/

می دونی توت فرنگی، هیچکس هیچ کاری نمی کنی.
نه مردم
نه دولت
هیچکس
انگار جامعه رو زدن روی اتوپایلوت !
و جالبه که نمی ذارن افرادی می خوان کار کنن، کاری بکنن.

چندین دوست دارم که وکیل هستند و به طور رایگان برای مردمی که توانایی مالی ندارند، بخصوص زنان و کودکان فعالیت می کنن.
تا الان چندین کیس اینجوری رو دوستان من تونستن نجات بدن به سازمان کودکان کار و بهزیستی و خانواده هاشون برسونن.
جالبه که بعدا که پی گیری می کنیم،خانواده ها دوباره می فروشن یا بهزیستی حمایت نمی کنه ! کودکان کار هم وسع مالیش به این همه بچه نمی رسه و باز روز از نو، روزی از نو !!!

از همه دردناکتر اینکه دوستان من بار ها و بارها اذیت شدن هم از طرف مردم و هم از طرف دولت

یه جا باید این سیکل معیوب شکسته بشه.
همه ی حرفهای منم شعار شد، چون نمیشه بهش عمل کرد !!!
فقط باید حرص خورد و هی کمک کرد و هی کار کرد و در اخر هیچ نتیجه ای ندید

جوابم به کامنتت رو حذف می کنم! دوست ندارم کسی این بیماری رو داشته باشه یه وقت بخونه ناراحت شه

موژان شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 20:18 http://zendegyema.persianblog.ir/

خیلی دلم براش سوخت ، خیلی زیاد دورو برمون ازین اتفاقا میافته ، چقدر درناک بوده مخصوصا برای تو توت فرنگی که از نزدیک دیدیش ... با ایکاش ما هم چیزی درست نمیشه متاسفانه

می دونی موژان. .. همیشه می بینیم
تو خیابون ها پراز این بچه هاست... وای تهران... چهارراه هاش... پشت چراغ قرمز!
فقط این نزدیک بود طوری که بیشتر از همیشه دیدمشون

پریا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 20:35 http://athletic-programmer.blogsky.com/

جذام قابل درمانه ولی خیلی از مشکلات اجتماعی قابل درمان نیستند، به سختی درمان میشن و یه عده همواره بیمار باقی می مونن.
ولی مهم اینکه اکثریت به سمت بهتر شدن برن.
می دونی مهم نیست کی مقصره و کی مقصر نیست ! مهم اینکه هیچکس هیچ کاری نمی کنه :|
همه همینطور نشستن منتظر یه ناجی، کسی از جاش بلند نمیشه.

وقتی یه جامعه مشکل داره، مشکلش برای کل جامعه است فقیر و ضعیف نمیشناسه !
اصلا مهم نیست تو پولداری یا فقیری، موضوع اینکه تو توی جامعه ای و وقتی جامعه بیماره توام درگیر میشی.
حتی واسه خودمونم باشه، باز خیلی خوبه چون باعث میشه یه سری ادمهای دیگه هم رشد کنن.

وقتی یه فرد یه سرمایه گذاری میکنه، شاید فقط فکر خودش باشه ولی با سرمایه گذاریش خیلی های دیگه رو بالا میشه، از بیکاری نجات میده، شرایط زندگیشون رو بهتر میکنه و کیفیت زندگی بالا تر میره.
ادمی که به فکر خودشه ارزشمندتر از ادمی هست که خودش برای خودش ارزش قائل نیست، خودش برای خودش مهم نیست و کمترین ارزشی نداره وجودش حتی برای خودش.
کدوم ادم میتونه بیشتر کمک کنه؟

مهم نیست عمق فاجعه چقدره، مهم اینکه اگه هرکس در وهله ی اول باید به خودش و بعد به بقیه کمک کنه، مشکل حل میشه و خیلی کوچکتر میشه.

دخترک شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 21:21 http://firstlast7.blogfa.com/

اینکه خیلی بچس
طفلک

آره خیلی کوچیک بود

مهربانو شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 21:28 http://www.7168.blogfa.com

امروز یه آگهی دیدم رو دیوار نوشته بود:پسربچه به فروش میرسید5هزار تومان شماره هم داشت حتی...بعضیا چطوری با خیال راحت شب سر رو زمین میزارن وقتی ازین چیزا خبر دارن...
+پیام خصوصیت رسید توت جان ممنون.کاراش دیدم عروسکی بودن من طبیعی تر دوست دارم

خدای من! پنج تومن؟
سایتش رو دیدم.نمی دونم چرا فقط چندتا عکس گذاشته بود کارش عالیه
هرجا خواستی بری فقط به عکس هاشون اکتفا نکن برو مطبشون از نزدیک کاراشون رو ببین

رها شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 21:48

خیلی وقته می خونمت ، ولی این بار نتونستم فقط بخونم قلبم داره از جا کنده می شه چه دنیای کثیفیه

دنیا نه یک سری آدم ها

زبله شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 21:48 http://lee-aad.blogsky.com

وای پناه بر خدا..............
ببین اون زن چقدر براش همچین چیزی عادیه که راحت میگه..اگه نمیگفت که تو نمیفهمیدی جریان چیه؟؟باور کن اونا خودشونم نمیدونن این کارا زشته و ظلمه..درست مث ناهار خوردن و شام خوردن یه چیز طبیعی و ریلکسه براشون..

آره منم به همین فکر می کردم. که چرا داشت به من که فقط یه غریبه بودم همه چیز رو توضیح می داد
بعد فهمیدمخیلی واسش عادیه. یه خانمی هم بود من فکر کردم دختر بزرگشه گفت هوومه!!

مهر شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 22:05 http://rozhay-yek-dokhtarak.blogsky.com

وای
یعنی چی؟؟
باورش سخت بود..

سخت نبود تلخ بود بنظرم.

شهلا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 22:23 http://rima1360.blogsky.com

چشم خیلی خیلی قشنگی داره .وبه اندازه قشنگی چشمهایش درد بزرگی دارد چقدر سهم ادمها اززندگی متفاوته :گاهی وقتها نمی دانم چه بگم .

صورت زیبایی هم داشت شهلا مثل چشم هاش.
ببخشید عزیزم ناراحت شدی

زهره شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 22:40 http://a3moone7om.blogsky.com

خدای من!!!
چه چشمای معصومی داره
چه نگاه پر از حرفی داره
چرا یه بچه تو این سن باید کارکنه و دور از خانواده و محبتشون باشه بعدم . . .
خدایاااا

کار به کنار! تو این سن به اسم عروس فروختنش اینش دیگه غیرقابل تحمله

ماهی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 01:11

حیف که من کودک نیستم. وگرنه عکسمو به عنوان کودک کار باید میزدی تو وبت

چرا ماهی؟ خیلی کار می کنید؟

خانم آبی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 09:28 http://mrsblue.blogsky.com

چقدر نار.. چه دختر خوشگلی. حیف!

وای خیلی خوشگل بود آبی. عکس صورتش رو تو گوشیم دارم خیلی نگاهش می کنم

خانومی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 10:24 http://maaan.blog.ir/

طفلک

آره خیلی طفلی بود.

شادی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 10:42

پناه بر خدا...

شوک شدی؟

نارسی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 11:30 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

سرم بدجوری درد گرفت... ممنون از معرفی سایت حمایت از کودکان کار

ببخشید نارسی... خوشحالم سر زدی به سایت عزیزم

شیرین یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 16:09 http://rozegar-khosh.blogfa.com

متاسفانه روز به روز داره این مشکلات بیشتر میشه . این که طرف رو به عنوان عروس بیاره رو اولین بار بود که شنیدم . اما چند باری که حالا مستقیم از طرقی باهاشون ارتباط داشتم فهمیدم که اینا توسط گروهی مدیریت میشن .
فیلم میلیونر زاغه نشین رو دیدی ؟ یه همچین چیزی . خیلی خیلی ناراحتم . اما همینکه باز این دختر رو به عنوان عروس خریدند و دارن ازش کار میکشن جای شکر داره . متاسفنه اونایی که گروهی مدیریت میشن برخی از دخترانشون آینده خوبی ندارن .درد بزرگیه

آره دیدم شیرین... همونی که چشم های پسر کوچولو رو کور می کنن
خیلی دردناکه

نیلوفرجون یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 17:26 http://talkhoshirin2020.blog.ir

یه عده چه سرنوشتای تلخی دارن. و ماراحت زندگی میکنیم و ناشکری میکنیم.

می دونی نیلوفر یه حس بدهکاری به اینا تو وجودم هست!
نمی تونم درکش کنم

Ella یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 19:09 http://oceanic.blogsky.com

آااااخ توت فرنگی یعنی وقتی عکس این بچه رو دیدم اشکام همینطور بی اختیار می ریخت! چه چشمایی واقعا! چقدر عمیق بود نگاهش..
متاسفانه تعدادشون خیییلی زیاده و روز به روز هم بیشتر میشه! هر کدوم از این بچه ها هم برای یه مافیای خاص کار می کنن. نمی دونم دقت کردی یا نه؟ مثلا بچه های تجریش با بچه هایی که توی اتوبوس خطی کار میکنن متفاوتند! نحوه گدایی کردنشون هم متفاوته! و هیچ کدوم به قلمرو اون یکی وارد نمیشه!

خیلی ناراحت کننده است.. کاش می شد براشون کاری کرد.. کاش حداقل اگه کمکی بهشون می کردیم واقعا به خانواده اشون چیزی می رسید یا مشکلشون برطرف می شد.. کاش می شد یه نهادی به وجود می اومد به این بچه ها یه سر و سامونی می داد..

آره منم دلم میخواد واسشون یه کاری کنم! اما خب من شاید بتونم برم به همین سایتی که گفتم و یه کار کوچیک ازم بر بیاد. خدا کنه همه با هم مشکلشون رو حل کنیم

باران یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 19:24 http://baranoali.blogsky.com

خیلی درد داره... خیلی

آره بارانی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.