وقتی گذشته ها گذشته!


پنج سالِ پیش درست در همچین روز و ساعتی بود که خانمِ دستیارِ پزشک، مایعی که داخلِ آمپولِ بزرگی بود را از طریق آنژیوکت وارد رگم کرد.از آنجا به بعدش دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.ساعت ده تا دوازدهِ  ظهرِ "بیست مرداد". فکر می کنم تا به امروز که بیست و چهار سال و چند ماه زندگی کرده ام. تنها کاری که بدجوری از انجامش پشیمان شدم "رینوپلاستی" بود.جوزدگی چیزی بود که یک بار و برای همیشه دچارش شدم.لطفن قبل ازعملی کردن تصمیمات بزرگتان"بسیــــــــــــار" فکر کنید.


از دریچه ی طنز: یک روز که نوزده ساله بودم.در خانه نشسته بودم که عمه  خانم جان  تماس گرفت و گفت: برادرزاده جان من دارم به مطب می روم در حالی که تنها هستم. گفتم خب؟ گفت مجبوری با من بیایی.

از همان روزگار که طفلی بیش نبودم نمی توانستم به ایشان "نه" بگویم. یعنی جراتش را نداشتم. هرکولی بود برای خودش. بنابراین خیلی معقولانه و بدون دردسر گفتم چشم عمه خانم جان به روی چشم و خودم را خلاص کردم.فوری حاضر شدم تا مباد خاطرشان مکدر شود. آمدند و بنده بالاجبار همراهی شان کردم.

رفتیم و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم  به مطب. که بیشتر به بخش اورژانس بیمارستان می مانست البته.عاغا ملت کانهو چی ریخته بودند آنجا. یکی بینی اش را چسب زده بود. یکی فکش را بسته بود. یکی لب هایش شبیه متکا شده بود. یکی یکی یکی... خلاصه چندین تن از این "یکی" ها آنجا مثل ما منتظر بودند.هرکی نمی دانست خیال می کرد زلزله آمده.گفتم عمه خانم اینجا کجاست. ایشان کلاسی گذاشته پشت چشم نازک کرده.،فرمودند:اینجا مطب جراح پلاستیک است برادرزاده جان. چرا ندید بدید بازی در می آوری.ایش.آمده ام پف بالای چشمم را بردارم. من با قیافه ای متعجب گفتم: چی؟ پف؟. پف رو هم مگر بر می دارند. جل الخالق. علم چقدر پیشرفت کرده.

خلاصه رفت برای جراحی سرپایی و چند ساعتی طول کشید تا بالاخره از اطاق بیرون آمد.با این تفاوت که از مقام هرکول به  دراکولا ترفیع درجه یافته بود.طوری که بسختی شناسایی اش کردم.

عمه و برادرزاده ی خلافکاربا صورت خونین و باندپیچی شده  ی ایشان مطب را به مقصد منزل ترک کردیم. رسیدیم خانه. آن هم چه رسیدنی. کاش تشریف داشتید برخورد صمیمانه ی مادربزرگ را با عمه خانم از نزدیک می دیدید.نشان به آن نشانی که هرچی پف و پیف و دکتر و مطب و جراحی و گوشت اضافه بود.یک جا از یاد عمه خانم رفت.البته ناگفته نماند.از دید مادربزرگ من هم در این جنایت آنقدری شریک بودم  که از خشمش  در امان نباشم.

تمام دفعات بعد که عمه جان برای بخیه کشیدن و معاینه و چکاپ به مطب مراجعه می فرمودند من همراهشان بودم. و تمام  قد مخم توسط ایشان زده شد که "دماغ" رو بکن بنداز اون ور.حالا هی می گفتم دندون است مگر. دماغ است عمه جان دمااااغ.

 جوان بودم و جویای نام. جو زده ای جوگیره زود تحت تاثیر قراربگیر(بهانه ها را داشتید خدایی). این شد که گول این عمه ی مکار را خوردم .بار آخر که با هم رفته بودیم. ویزیت شدم و بعد آن هم جراحی والی آخر..... و دماغی که منو تنها گذاشت....باشد که نصیب گربه ی حامله ای شده باشد.

چندماه بعد عمه جان رفت برای عمل. بهشان گفتم  شما که می خواستی چرا همان موقع عمل نکردی.گفت صبر کردم ببینم واسه تو چجوری  میشه. عملن من را سپر بلای ماجرا کرده بود. یک همچین عمه ی مهربانی دارم من. یعنی نقش کلیدی ای  که ایشان در سیر تحول زندگی من داشته اند. شمس مرحوم در زندگی  مولانا ی فقید نداشت. جریان خطی که روی صورتم انداخت را که یادتان هست؟

هیچی دیگه الآن هم با یک دماغ عملی خسته در خدمت شمام و آمدم که بگویم  "لذتی که توی داشتن دماغ طبیعی هست در هیچ دماغ عملی ای نیست."  

اجازه بدهید دیگر وارد جزییاتش نمی شوم فقط این قدری بدانید که منظورم  از جمله ی مذکور رابطه ی انگشت های دست  و سوراخ بینی بود. 

نظرات 51 + ارسال نظر
mahee سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 11:14 http://gahnegar.blogsky.com

چی هست این؟ توضیح میدی

واست عکس گذاشتم تا متوجه شی عزیز جانم

باران سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 11:15 http://baranoali.blogsky.com

سلام عزیزدلم
چرا پشیمون شدی؟
اینکه قبل از تصمیم باید خوب فکرد کرد رو 100% موافقم

ظاهر خیلی خوبی داره اما من آدم این عمل نبودم
می دونی.... احساس می کنم الان تو یه دسته ای قرار گرفتم
نمی دونم متوجه میشی یا نه؟

باران سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 11:17 http://baranoali.blogsky.com

راستی توت فرنگی جونم منم رمز؟ آره؟ نه؟

کدوم رمز باران؟

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 11:42 http://40years.blogfa.com

این حس شما رو درک می کنم که می گی حس می کنید که توی یک دسته ای قرار گرفتین ، اما این رو هم باید بگم شما جز دسته ی جسورها و نترس ها هستی ، که هیچوقت برای رسیدن به اون چیزی که دلشون می خواد تعلل نمی کنن ، ولی من جز دسته ی ترسوها چون سالهاس که نتونستم با خودم کنار بیام برای اینکار و بلاخره فراموشش کردم .
شاد باشی

جسور؟ شاید....
فکر می کنم علتش روحیه ی من بود.
که دلم می خواد هر چیزی رو امتحان کنم.
و این جز چیزهایی بود که از امتحانش پشیمون شدم.
از عمل واهمه دارید؟ باید بگم اگه جراح رو درست انتخاب کنید جای ترسی نیست.
البته اگه راستش رو بخواهیدمن خوشحالم که انجامش ندادید.
هرچیزی اورجینالش زیباتر هست.
در صورتی که خیلی لازم نباشه عمل بی مورده. البته می دونم خودتون ناراحت هستید که چرا نشده.
راستی سایتتون برای من باز نمیشه. یعنی فیلتره.

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 12:03 http://40years.blogsky.com

ببخشید اشتباه تایپ شده بود ، درستش کردم . بله شاید یک جورایی ترس از عمل و بیشتر ترس از نتیجه ش داشتم ، حالا که به کل فراموشش کردم واز خیرش گذشتم .

ممنون
خدارو شکر

فاطمه سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 12:08 http://pinkday.persianblog.ir/

منم راستش برای عمل مردد هستم تا دو سه سال پیش که پولش رو نداشتم حالا که دارم میترسم از شکل جدید خوشم نیاد و دیگه راه برگشتم ندارم
من بینیمو دوس ندارم
علی هم دائم میگه راضی نیست من عمل کنم و میگه تو همینطوری خوبی

من بخاطر شکل بینیم ناراضی نیستم فاطمه
بخاطر اینکه"عمل کردم" خوشحال نیستم. الان هم چیزی اذیتم نمی کنه یا حس نمی کنم بد شده نه خب طبعن قشنگ شده. اما اگه برمی گشتم به پنج سال پیش ترجیح می دادم عمل نکنم.
راحت فوتبال و والیبال بازی کنم و نگران توپی که داره میاد سمتم نباشم.
یه چیز دیگه که تو یه کامنت دیگه هم گفتم اینه که دلم نمی خواد شخصیتم با "دماغ" تو دسته ای قرار بگیره. و از پیش زمینه های ذهنی که در موردم باشه بدم میاد.
این منم دیگه یه کم خلم.
وقتی کسی که دوسِت داره همینطوری که هستی دوسِت داره خب عمل نکن. البته اگه باعث نمیشه اعتماد به نفست بیاد پایین.
که خب فکر نمی کنم اینطوری باشه و اعتماد به نفس آدم ها با ابعاد دیگه ی شخصیت و چهرشون می تونه به بالاترین حدش برسه.
الان با خودت میگی خودش عمل کرده حالا واسه من رفته بالا منبر؟

باران سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 13:40

متوجه منظورت شدم عزیزم

قسمت پیغام ها نشون داد که بروز شدی . اومدم بخونمت دیدم رمزداره. حتما اشتباهی رخ داده

حذفش کردم بارانی. اشتباه منتشرشده بود

mahee سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 14:14 http://gahnegar.blogsky.com

عه..حدسم درست بود! خیلیم خوب کردی.از گوشه مانیتورت که سوراخه و مستونم ببینمت باید بگم که خعلیم زیبا هستی!روی اون سوراخو نپوشونی یه وخ!!

نمی پوشونم

مهدیا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 14:38

سلام . دور بری های ما اونایی که دماغشون واقعا زشت بود خیلی خوب شده ولی اون هایی که وسواس داشتند و بی خود عمل کردند به نظرم خوب نشده . عمل بینی برای بعضی ها خیلی هم خوبه چون واقعا بینی شون زشته .البته دلیل شما راز تو کامنت ها خوندم.نباید ادم ها رو با یه عمل ساده دسته بندی کرد و فکر های بد در مورد اون ها کرد . عمل بینی هم مثل هر عمل زیبایی دیگه اس. من یه فامیل دور دارم خیلی به شما شبیهه . شبیه همون عکسه

نه منظورم از دسته بندی فکر بد کردن نیست مهدیا
اون عکس که بیشتر شوخی بود عزیزم

ایران دخت سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 16:04 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com


موافقم باید حتما روی اون تصمیم فکر کرد.....

از همین گل ها برای شما

آنا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 16:12

وای چه دماغ یانمکی توت خانوم ..
می دونی .. این جا خیلی بد آدم را از روی ظاهر دسته بندی می کنند. حق داری. دماغ عملی هم یکی از اون دسته بندی های غیر منصفانه است.

ظاهر!
آره واقعن همینطوره! حالا از این به بعد نیان اینجا بهم بگن دماغ عملی

طلوع سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 18:00

اوه اووه،پس الان شماا یه توت فرنگی دماغ عملی هستید.

من با همین دماغ خودمم نمیتونم لذت کامل و بدون دردسری رو ببرم،تو با اون دماغ چطوری.....

برچسب نزن خواهر من... برچسب نزن...
واقعن لذت نمی بری؟

سهیلا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 18:48 http://rooz-2020.blogsky.com/

بهرحال تجربه ایی بود و گذشت...زیادبهش فکر کن و خودتو رها کن توتی جون

رهام سهیلا بانو.... به سان یک شاهین

بانو(: سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 18:54 http://25333.blogfa.com

بر اساس جوابی ک ب آنا دادی دیدم لازم شد یه دقه درس و مشق رو بزارم کنار و بیام بهت بگم:
چطوری دماغ عملی
-----------
حالا هم ب جا رابطه انگشت و دماغ ب ظرافت دماغ جدید فکر کن،تازه ما یک همکلاسی داریم ک معتقده دخترا اصن نباید دماغ داشته باشن،دو تا سوراخ کافیه

lable نزن رو من

لابد شیش بارم عمل کرده؟

یاس سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 19:07 http://khatkhati-76.blogfa.com

بابا چطوری دماغ عملییییییییییییی جوووووووونم !!!!

رابطه دست و دماغو خوب اومدی !!!!

حالا من نقطه ضعفم رو اعلام کردم هی بیاید اذیت کنیدااااااا

Amitis سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:05 http://amitisghorbat@blogfa.com

من از ١٨ سالگی خیلی علاقه مند بودم عمل کنم، همه هم می گفتن بهت میاد ، او موقع دکترم به خاطر دلایلی نگذاشت ، بعدش هم هی کار پیش میومد ، تا اینکه زدم از ایران بیرون ، دماغم هنوز همون شکلی بزرگ ؛) ولی الان دیگه نه با قوزش ( دیکته اش درست ؟!) مشکلی دارم نه با چاقی دماغم ؛) ، کلا راضیم دیگه ، از انجایی که دماغ های عملی سر بالا رو سه سوت یا میگن ایرانی یا لبنانی ؛)

اوه اوه.... شنیدم که خارج از کشور ایرانی ها رو معمولن از بینی تشخیص میدن
چه خوب که الان دیگه دوسش دارید آمیتیس

زهره سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:56

از قدیم گفتن کدوم 2اییه که 3 نشه
خط صورت ، بینی عملی ؛ مواظب سومین جنایت عمه جان باش

عمه ام؟ وای الان دختر داره بهش گفتم هر بلایی سر من بیاری منم متقابلن رو دخترت پیاده می کنم

مریم بانو سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 21:31 http://www.rozhan313.blogfa.com

من تا پا عمل رفتم ، زیرش نرفتم...
حس کردم دلم شاید برای دماغ خودم تنگ بشه و نگهش داشتم

بسیار هم خوب

موژان سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:44 http://zendegyema.persianblog.ir/

سلوووووم دماع عملی
تولد 5 سالگیش مبارک
منم میخوام عمل کنم ولی بخوام خوب عمل کنم پول خوبم میخواد که فعلن نداریم

عهههههههههه
می خواهی چیکار... بی خیال بابا همینطوری خوشگلی

پپل سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:47 http://ma-eshgh.blogsky.com

حالا کاریه که شده.
یعنی کاریه که کردی.
غصه نخور

چشم

مهر چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 01:00 http://rozhay-yek-dokhtarak.blogsky.com

دختر عموی منم عمل کردن متاسفانه سوراخش کوچیک و بزرگ هستن...

اوه اوه.... نه واسه من مشکلی نداره حتی از نظر تنفسی هم مشکلی ندارم با اینکه خودم از قبل یه کوچولو تنفسم سخت بود اما خوبم

پریا چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 01:04 http://athletic-programmer.blogsky.com/

گذشته ها گذشته، پس دیگه فکرشو نکن
عوضش باتجربه تر شدی و دیگه می تونی بگی نه، در مورد همه چیز حسابی فکر می کنی و دیگه احساسی عمل نمی کنی و این خوبه

احساسی عمل کردم واقعن...

دندون چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 08:51 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

آقا آقا آقا ... من خیلی دلم میخواد جزء دسته همان لیبل دماغ عملی باشم اماااا... این اما خیلی مهمه: چون دماغه بنده به قول محمد به سان یک عدد فندق میماند که یه کم ورم دارد همش هم میگوید تو بدجنسی که دماغت کوچیکه (شمالیه دیگه دماغش معرف حضور هست) من رو در این وادی راه نمیدهد... اما من از آن تیغه عملی صاف و خوش فرم خوشم میاید ... دلم میخواهد داشته باشم

چطوری فندقی؟ از حالا به بعد بهت میگم دماغ فندقی
آغا الان شمالی های مقیم وبلاگم میان ترورت می کنن هااااااا از من گفتن بود

شیرین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:46 http://rozegar-khosh.blogfa.com

من یکبار بصورت جدی وارد این جوگیری ها شدم . رفتم دکتر . یک جراح عمومی آشنا و متخصص . نمی دونم آشنا بودن بودن یا تخصصش که منو چنان از این کار پشیمون کرد که برای همیشه از ذهنم خارج شد .
شاید خیلی خنده دار باشه بهم گفت طبیعی ترین نیازت رو نمیتونی انجام بدی . گفتم یعنی چی؟ گفت دستت رو بکن تو دماغت . گفتم زشته . گفت اما لذت بخشه . تو تنهایی اونقدر حال میده اما اگه عمل کنی دیگه از این لذت ب ینصیب میشی. در ضمن در اکثر عمل ها پرزهای بینی از بین میرن و در دراز مدت برای افرادی کع مشکل تنفسی دارن مشکل ایجاد میکنه . اونقدر گفت که قیدش رو زدم .

به به.... چه شیرین حرف گوش کنی هستی
کار بسیااااارررر خوبی کردی

نیاز چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 10:05

واااااای آجی میشه این اتفاق یه روزی واسه منم بیفته؟؟
اصن همه جوره پذیرای هر گونه برچسبی هستیم
کلا دماغم زیاد ناجور نی ولی خب دوست دارم با شوهر جانم به یه تفاهمی رسیده باشم دیگه

اوا... می خواهی چیکار آخه
نیاز به این خوشجلی.... بیا برچسبم رو بگیییییررررر

خانم آبی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 10:46 http://mrsblue.blogsky.com

این عمه که تو را سپر کرد مگه خودش اول نکرده بود؟ یا یه عمه دیگه بود؟ حالا چرا پشیمون؟ به آنالیا میاد

نه اون روز اول پف بالای پلکش رو رفت برداره آبی
نه همون عمه بود
آنالیا رو چسبوندم به خودماااا... بیچاره من رو ببینه افسرده میشه که

هانی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 10:53

امروز تولدمه ولی از قرار معلوم کسی جز خواهرم یادش نبود حالا ببینیم شاید امشب یکی یادش بیاد

واااااااااااااااااییییی عزیییییییییییزززززززززممممممممممممم..... توللللددددددتتتتتتتتتتتتتتتتت
مباااااااااررررررررررککککککککککککککککککککککک هااااااااااااانییییییییییییییییییییییییییی
غصه نخوری خودم کلی بهت تبریک می گم

نرگس باران چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 11:52

عکس رو برای من باز نمی کنه! می خوام ببینم!

عکس یه دختری هست که بینیش رو چسب زده
طنزه.

فاطمه چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 12:17 http://pinkday.persianblog.ir/

نه جدی من اصن اینطوری نمیگم که خودش عمل کرده نمیذاره ما عمل کنیم :))
اتفاقا میفهمم ک چقدر واضح و خوب برام گفتی مضراتشو
نمیدونم این چه کِرمی ِ که ب جونم افتاده که عمل کنم :(

دور از جونت... بهش فکر نکن فاطمه.
فکر نمی کنم ایراد بزرگی داشته باشه بینیت

خانومی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 12:35 http://maaan.blog.ir/

جالب بود ...
من دوست دارم عمل کنم ولی در واقع میترسم به شدت . آقامون هم همینجوری دوست داره منو .میترسم عمل کنم دیگه دوستم نداشته باشه ...

خیلی هم خوب! خب آقاتون خیلی مهمه نظرش دیگه...

یاس چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 12:44 http://khatkhati-76.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااام
چطوری دمااااااااااااااااااااااااااااااااغ عملی جووووووووووووونم

نه مثل اینکه باید بیام بگم به پای پسر خاله هه پیر شی یاس

دل آرام چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 12:55

آخ آخ.
دوست من بویایی اش مشکل پیدا کرده بود با اینکه ظاهر بینی اش خیلی خوب شده بود.

نه من خدارو شکر مشکلی ندارم
تیز ترم شده نسبت به قبل دل آرام

مهناز چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 13:12 http://1zan-moteahel.blogsky.com

من هیچوقت عمل نکردم و همینجوری با قیافه ام حال میکنم!
همیشه به نظرم اونایی که عمل زیبایی میکنن,به نظرم یه کم شاید اعتماد به نفسشون پایینه.البته بعضیام واسه اینکه تجربه جدید داشته باشن,یا تغییری تو خودشون بدن این کارو میکنن که به نظر من هیچکدومشون نه کارشون اشکالی داره,نه میشه دسته بندیشون کرد!عشقشون کشیده ,این شکلی باشن دیگه!!!
ولی یه چیزی رو دقت کردی توت فرنگی,جدیدأ آدم هرکیو بیرون یا تو عروسیا میبینه,به نظرش آشناس.بس که همه شبیه همدیگه شدن.همه دماغها یه شکل,گونه ها یه شکل,ابروها یه شکل,لبا یه شکل. ......دیگه تنوع نداریم و همه شبیه هم شدن!

وای نه من هیچ کار دیگه ای نکردم!
از همین شباهت ها بدم میاد دیگه مهناز! حتی ابروهامم زیاد دست کاری نمی کنم در کل من از این که شبیه هم باشیم خوشم نمیاد. بینیم هم زیاد تو چشم نیست.با این حال میگم کاش انجامش نداده بودم
چه خوب که همینطوری با خودت حال می کنی همین خیلی عالیه

شکیبا چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 13:33

سلام
رابطه ی انگشت های دست و سوراخ بینی بود.
عجب عمه خانوم ناقلایی داری

عمه نگو بلا بگو....

دندون چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 13:36 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

خوب پس من عذر میخوام از شمالی های وبلاگ توت فرنگی خانم من صرفا دماغ این آقای جناب همسر رو گفتم به خدا نیت بدی نداشتم اصولا هم میگن اصل نیته دیگه...
وای توت فرنگی محمد هم وقتی رو موده شوخیه هی میگه دماغ فندقی و به قدری این مماخ ما را میپیچاند که قرمز میشه...

بیانیه ی هوشمندانه ای بود
ای جان بذار یه گاز از لپت بگیرم جونِ دندون
همیشه حس می کنم گاز گرفتنِ لُپت یکی از لذت های شیرینه زندگیه... بیار جلو لپو

نارسی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 14:01 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

هرچی بیشتر میخونم بیشتر مطمئن میشم که توت فرنگی نویسنده ی فوق العاده ای میشه... بدون شوخی میگم شروع کن به نوشتن یه کتاب با هر موضوعی مطمئنم که موفق میشی

چشب

بانو سین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 14:07 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

سلام عزیزم امروز با اینجا اشنا شدم و ارشیوتو خوندم ... کلی خندم گرفت از این پست آخر با اجازه لینکت میکنم خوشحال میشم دوستم باشی

سلام بانو سین. خوش آمدی
باشه عزیزم دوست باشیم. دستت رو بیار جلو آها... دست دادیم حالا دوستیم

دندون چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 14:24 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

توت فرنگی احیاناً با محمد شما نسبتی ندارین؟؟؟؟ امروز بی نهایت مشکوک میزنی؟؟ نکنه رفتی گشتی پیداش کردی بعد باهم نقشه ریختین که منو اذیت کنین هههاااااااااۀ؟؟؟ دقیقا حرف های محمد رو میزنی...
میدونی اون جوری این لپای بیچاره منو گاز میگیره که فرداش کبود شده و یه دایره خوشکل جاش مونده و من مجبورم با کلی کرم پودر بپوشونمش...نمیگه هم من برای این لپای تپلک کلی زحمت کشیدم چیزی حدود 27 سال کم نیست خوووو...
من مشکوکم...

عههه لو رفتم یعنی؟ فهمیدی یعنی؟
ها ها ها لپات کبود میشه؟ یعنی انقدر گاز گرفتنیه؟ وای خدا دندونام قیژ قیژکرد

درد دل های یک زن متاهل ( نگار) چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 15:47 http://Zan94.blogsky.com

سلام عزیزم. خوبی؟
نگی بی معرفت شدماااا
همسرم آدرس وبلاگم رو پیدا کرده واسه همینه که دیگه نمینویسم.
دماغت رو تازه عمل کردی یا همون 19 سالگی؟

سلام عزیزم
اتفاقن به فکرتم خیلی
چرانمی نویسی. تو که گفتی بهش گفتم وب دارم
همون 19 سالگی پنج سال پیش

Amitis چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 16:48 http://amitisghorbat.blogfa.com

اره یه سری مشخصات دارن اگه بگم دوستان میان مکشنم احتمالا؛)

نگو پس (:

خانم اردیبهشتی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 18:04 http://mayfamily.blogsky.com

سلام
عجب عمه باحالی

سلام
خدا عمه اتون رو حفظ کنه

Amitis چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 18:28 http://amitisghorbat.blogfa.com

من یه بار رفتم تو پیج پریا براش کامنت هم گذاشتم ، سری اول هم شروع کردم ، ولی حالا کلا وبلاگش رمز داره برام ! چه جوری میتونم اکسس داشته باشم ؟!

عزیزم بهش گفتم اگه دوست داشت بیاد رمزش رو واست بذاره

خانومی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 19:22 http://http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

ای جانم
خوشم اومد از تعریف کردنت عزیزم...
میدونم دماغ جدید حتما بهت میاد ولی نمیدونم چه مدلیه!کاش گفته بودی

مدله دماغه...
عجب پاسخ قانع کننده ای دادم من

آنا پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 02:10 http://aamiin.bligsky.com

اما کاری را که اون موقع می خواستی انجام دادی .. این خودش لذت داره .. کلا این طور عمل ها یک جور ریسک پذیری می خواد .. حساس نباشی بقیه هم توجهی نمی کنند.

تو همیشه از یه زاویه ای نگاه می کنی که خوب باشه. آره اینطوری بهش نگاه می کنم

ویولا پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 11:09 http://www.sadafy.persianblog.ir

خیلی بده آدم یه کاری رو انجام بده که راه برگشتی نداشته باشه.. البته اینطور که گفتی ظاهرش خوبه پس خیلی خیلی جای شکرش باقیخ چون خیلی ها رو دیدم که هم عمل کردن و هم کلی هزینه پرداخت کردن و هم واقعا نتیجه کار فاجعه بوده و حتی مجبور شدن دو یا چند بار دیگه جراحی کنن.
حالا اینو داشته باش که چند هفته قبل که با پارتنر رفته بودیم مطب دکتر متخصص زنان ، اون موقع که خانم دکتر خودش داشت برام پرونده بارداری تشکیل می داد و سوال می پرسید و جدول ها رو پر می کرد رسید به سابقه جراحی و پرسید ازم که جراحی داشتی تا گفتم بله دوبار، گفت خب بغیر از رینوپلاستی چی؟؟ گفتم چی؟؟؟ گفا جراحی بینی! گفتم چی میگی!!!!! دماغم مال خودمه!!! طبیعیه!!! دمش رم خلاصه بعد از چند سال بهم یه حال اساسی داد!!! فکر کنم از مدل بینی ام خوشش اومده بود وگرنه که اونقدرام نقلی نبود که فکر کنه جراحی شده!

به به.... بیا دیگه چی می خوای رینوپلاستی نکرده هم دکترهارو به اشتباه می ندازی
خدایی واسه ما خانوم ها چی بیشتر از این که ازمون تعریف و تمجید کنن لذت بخشه ؟ هان؟

دندون پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 14:05 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

باید با دندوناتون صحبت کنم.... بیچاره لپام...

بفرمایید صحبت کنید. اما هیچ جوره قانع نمیشن هاا... از من گفتن

Amiis پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 18:14 http://amitisghorbat.blogfa.com

MerCC

قربان شما

آیدا شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 07:41

مهم اینه که الان زیبایی توت فرنگی جآآآآن

سلام عزیزم. خوش اومدی

نیلوفرجون شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:04 http://talkhoshirin2020.blog.ir

مماختو عمل کردی؟وای چه کار زشتی حتما ازون مماخای به شدت گنده بوده وگرنه چرا باید عمل میکردی شوخی کردم،اما خوشگل میکنه ها.

اوفففف به شدت شیش کیلو بود!..... نه بخدا نیلوفرِ.....بــــــــــــــــوق

سحر شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 11:40 http://sin-alef.blogsky.com

من جراتشو ندارم...دکتر بهم گفت صورتت ناقص میشه

سلام
چرا این حرف رو زد؟ کم پیش میاد دکترها همچین چیزی بگن

سحر شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 15:52 http://sin-alef.blogsky.com

نمیدونم گفت ابتر میشی...بی نمک میشی نکن...مام سه میلیون (چهارسال پیش)گذاشتیم جیبمونو برگشتیم

خیلی هم کار خوبی کردی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.