وقتی عشق طعم توت فرنگی دارد!

چند روزی است کلمات با من قایم باشک بازی می کنند.وسوسه می شوند به جانم که پنل را باز کنم و بنشینم به نوشتن.اما همینکه چهار پنج خط می شود پاکش می کنم ،یا اگر خیلی به خودم لطف کنم چرک نویس.نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم ها نه! پرحرف تر ازآنی که فکر می کنیدهستم.فقط تُهی شده ام. نه آنقدر خوشحالی هست که تعریفش کنم.نه آنقدر غمگینم که بیایم غُر بزنم و غم نامه ببافم برایتان.و نه  حتی کسی اذیتم کرده. هیچ!هیچ!هیچ!

 با خودم گفتم سر رشته ی یکی ازکلماتِ ذهنی ام را دست می گیرم و آنقدر می نویسم تابالاخره یک جا شارژلپ تاپ تمام شود.اوممم....فکر می کنم اگر آن کلمه "زندگی مشترک" باشد خیلی حرف ها بتوانم به خوردتان بدهم.آنقدر که کلافه شوید.

وقتی همسرم هنوز همسرم نبود.روزگاری خیلی نزدیک به امروز.به اندازه ی نوزده ماه.اینکه کنارم باشد یا کنارش باشم شده بود "فانتزی" یک جورهایی امیدِ هردویمان  به رسیدن، صفر بود.صفرِ مطلق.

پدرم دورمان کرد.مخالفت کرد.شرط کرد اگر باز هم خواستمش بروم و پشت سرم را نگاه نکنم.گفت بین او و خانواده ام فقط یکی.مگر می شود؟مثلن وقتی بخواهند یکی از دست هایم را قطع کنند،من یکی را بر دیگری ترجیح می دهم؟  میتوانم بگویم کدام را قطع کنند؟.قطعن نه!.پس چطور باید بین او و خانواده ام انتخاب می کردم؟.می دانم مثال خوبی نیست اماحالم چیزی بود دقیقن مانند همین مثال.می دانید می خواهم بگویم که آسان نرسیدیم به جایی که هستیم. بعد از سختی هایی که یک درصدش را هم نمی دانید،.....همه ی این ها را برای اینکه از روال زندگی مشترک بگویم، گفتم.چیزی که برداشت من است.

کلاس اول ابتدایی که بودم معلم برایم چیزی مثل اعجوبه بود.خیال می کردم.نمی خورد.نمی پوشد.نمی خوابد! من فکر می کردم یک راست از آسمان می افتد وسط کلاس به ما درس و مشق می دهد.و دوباره برمی گردد سر جای قبلی اش.خیلی نگاهش می کردم.خیلی دوستش داشتم.یادم می آید که یک روز وقتی دیدم از مغازه ی نزدیک مدرسه مان سبزی می گیرداز تعجب خشکم زده بود. هاج و واج مانده بودم که مگه خانممان هم سبزی می خرد؟. می دانید حس می کردم باید مثل ما نباشد.کارهایی که ما انجام می دهیم را انجام ندهد.

ازدواج هم بی شباهت به این نگاه بچگی هایم نیست. وقتی قبل از شروع زندگی مشترک کسی را طی هر ملاقات با یک آراستگیِ نسبی می بینی حس می کنی چقدر خوش تیپ و منحصر به فرد است.وقتی وقت های حال خوبی اش باهاش صحبت می کنی و اوج عصبانیتش یک "خیلی بدی" گفتنش است،خیال می کنی مهربان ترین انسانِ هستی کنار توست. حس می کنی آدمی متفاوت از تمام هفت میلیارد جمعیت زمین نصیبت شده است.وقتی یواشکی به دیدنش می روی با خودت می گویی چرا دیدنش روتین نمی شود؟.وقتی یواشکی می بوسدت حس می کنی گرم ترین احساساتِ دنیا را زیر پوستت تزریق کرده اند.فکر می کنی که چرا شوق از وجودت بیرون نمی رود؟.

این در حالی است که وقتی قراربر این می شود زیر یک سقف روزگار بگذرانید. اوضاع کمی تغییر می کند.دیگر خبری از جنتلمن خوش پوش و اتو کشیده ای که می شناختی نیست.او هم مثل همه گاهی ژولیده می شود.او هم شاید توی خواب بدجوری خروپف راه بیندازد.او هم دستشویی می رود.او هم گاهی چیزی شبیه به پیژامه تن می کند.او هم صبح باید اول مسواک کند تا بتوانی تحملش کنی.او هم گاهی آن روی سگش بالا می آید و چیزهای بدی می گوید.او هم گاهی حوصله ی حرف زدن ندارد..بوسه های گرمِ قبل را گاهی ندارد حتی...... و خیلی او هم گاهی های دیگر.

انتهایش این می شود که لیلی هم اگر با مجنون زیر یک سقف می رفت شاید کارشان به اختلاف می کشید.می دانید ما طاقت عشق نافرجام های لیلی و مجنونی را نداریم.دوست نداشتیم نرسیم تا افسانه شویم.از این طرف طاقتِ عادی شدن را هم نداریم.حس می کنیم داریم تکراری می شویم؟عادی می شویم؟ معمولی می شویم؟تقصیر ما نیست.این رویه را نمی توان انکار کرد.فقط می توان با دوستت دارم گفتن های بی مقدمه،با غافلگیری های کوچک  روندش را کند و حلزونی کرد.در کنار اختلافات یا معمولی شدن ها می شود عاشق ماند.

یادم نیست کجا خوانده ام یا چند سال پیش؟ اما یک نوشته ای توی خاطرم است که می گفت چشیدنِ طعم عشق درست مثل میلِ به  خوردن توت فرنگی یا هر چیزی دیگر که دوست داریم است.

ابتدا ولع داری .با حرص و طمع می خوری،خیال می کنی تا انتهای ابدیت هم می توانی توت فرنگی بخوری.اما بالاخره یک جایی سیر می شوی.اشباع می شوی. احساس می کنی اگر فقط یکی دیگر بخوری حتمن بالا خواهی آورد.این مثال عشق های آتشینی است که فروکش می کنند.و عشق نافرجام وقتی است که اصلن نتوانی طعمش را امتحان کنی و برایت دست نیافتنی شود آن وقت است که طعم شیرینی که تصور کرده ای تا همیشه زیر زبانت مزه  می کند.

فکر می کنم اگر عشقی معمولی داشته باشیم.تا آخرین روزی که کنار هم هستیم توت فرنگی برای خوردن داریم.نه سیر می شویم و کنار می رویم.نه بی نصیب می مانیم.


+من چشیدنِ طعم توت فرنگی را انتخاب می کنم .البته بهتر این است که بگویم انتخاب کرده ام.فقط امیدوارم بتوانم طوری نگهشان دارم که یک وقت  تمام نشوند.

نظرات 47 + ارسال نظر
شهلا سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 22:37 http://rima1360.blogsky.com

سلام توت عزیزم . حال دلت رو کاملا درک میکنم . روزهای مشابهی راطی میکنیم .منکه به خودم قول داده م ازشهریور که نزدیکتر به پاییز است عوض شوم .کلافه ام چه جور ولی میگذرد توهم سعی کن بهانه ی برای فراراز روزمرگی پیداکنی .راستی دلم برای انا هم تنگ شده ولی انگار دل اوبرای ما تنگ نشده .
توت جان چه خوب که باعشقت عروسی کردی هیچ هیچ چیز جای خالی طمع عشق رو پر نمیکند .جزخود عشق قدرشو بیشتر بدون

چرا از پاییز؟ از همین الان.
می دونی شهلا گاهی فکر می کنم اگه با کسی که عاشقش بودم ازدواج نمی کردم هیچ مرد دیگه ای رو تا آحر عمرم نمی تونستم تحمل کنم.
آنا... انگار خیلی ناراحت شده.حق هم داره یه کسایی کامنت هایی می ذارن که دل آدم می شکنه
ممنون عزیزم
شمام قدر زندگیتون و خوشبختیتون رو بدونید

من سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 22:40

سلام، مدتهاست وبلاگت را میخوانم ولی خاموش،
من وهمسرم ازدواج سنتی داشتیم، 13سالشه پیش، وقتی کنارش نشستم هیچ احساسی نسبت به او نداشتم، یادم است 10 روز بعداز عقد سر نماز از خدا خواستم که مهرش را به دلم بپندارد،وحالا دردهه دوم زندگی مشترک ودوفرزندعشقمان به پختگی رسیده است طوری که طاقت. یک شب دیر آمدنش راندارم،البته این رابطه دوطرفه است،
امیدوارم عشق زندگیت. به پختگی برسد

سلام فکر می کنم بار دوم یا سومی هست که کامنت گذاشتید.از خوندن کامنتتون پر از حس خوب شدم.دوست دارم زندگی باعشق رو.
روشن باشید روشن بودن خوبه

زهره سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 23:50

چه تشبیه بجایی
من نه توت فرنگی دوست دارم و نه عاشق شدن را

خب واسه شما چیزی که دوست داری رو جایگزین می کنیم
چی دوست داری؟
زهره آخه داستان تو فرق داره

مهناز چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 00:45 http://1zan-moteahel.blogsky.com

قشنگ بود!واسه همینه که بعضیا چند سال عاشقانه باهم دوستن,ولی بعداز ازدواج کارشون به اختلاف و مشاجره و حتی جدایی میکشه!
این معمولی بودن,تکراری و روتین شدن زندگی,خیلی سخت و عذاب آوره!

نه نه منظورم از نوشتنش این نبود که زندگی معمولی و روتین شده می خواستم بگم میشه در کنار معمولی شدن بازم عاشق بود و خوشبخت زندگی کرد.

ح مثل ... چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 09:06

آره واقعا ، پس تکلیف چیه ؟ عاشق بشیم اما سعی نکنیم به عشق مون برسیم؟ اصلا عاشق نشیم؟ دنبال واقعیت و عقل باشیم؟ واقعا تکلیف چیه ؟ کجای زندگی تا آخرش شیرین و خواستنی می مونه؟ آیا جایی یا کسی یا چیزی هست که تا ابد دلت رو نزنه؟

دل زدن بنظرم تعبیر مناسبی نیست حسرت نه؟
.همون عادی شدن خوبه. که اونم میشه نگذاشت زیاد اتفاق بیفته

مونا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 09:47 http://www.khepel-2008.blogfa.com

دقیقا همینه
عالی نوشته بودی
مرسی

از همین گل ها برای شما

گلباخی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 10:26 http://delneveshte20111.blogfa.com

نحوه نگارش دوست داشتنیی داری ...
من و همسرم بعد از دو هفته شناخت و یا شاید یه ماه بهم رسیدیم و اون سختیهای شما رو نداشتیم و دقیقن نمیدونم عاشقش بودم یا نه ... اما بهش حس خوبی داشتم و الانم عاشقانه دوسش دارم ...
اما بقول خودت زندگی که روتین میشه ادم رو میرنجونه و من بابت همین مسأله پریشب با همسرم بحث داشتم ....

ای وای من بد نوشتم فکر کنم. خواستم بگم چطوری از روتین بودن زندگی هم یه جوری لذت ببریم
راستی سلام خوش اومدین
میشه بپرسم معنیِ گلباخی چیه؟واسم کلمه ی جدیدی بود

مبی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 10:33 http://inthisworld.blogsky.com

به نظرم چشیدن طعم وصال و بعد تلاش برای تکراری نشدن مزه اش خیلی خیلی شیرینتر از خاطره ی یک طعم تکرار نشدنیه، قبول دراید خانم توت فرنگی ؟

موافقم مبی. امتحانش به همه ی سختی هاش می ارزه. خیلی زیاد هم می ارزه

گلباخی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:28

گلباخی یه کلمه کوردیه و معادل گل محمدیه ...

ممنون عزیزم.
شمام معنیِ کلمه ی ترکی خواستی ازم بپرس بی حساب شیم

شکیبا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:30 http://sh44.blogsky.com

سلام
عالی بود عالی
با وجودیکه سنت زیاد نیست ولی تفکراتت خیلی پخته اس
احسنت

سلام.
قربان شما برم من شکیبا خانم جانم

خانومی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:36 http://maaan.blog.ir/

توت عزیزم منم مدتیه اینجوری شدم .هی مینویسم و پاک میکنم ...
شاید یک روز درباره عاشقی مون بنویسم . این پستت رو خیلی دوست دارم ...

ذهنت آشفته است حتمن. مثل من
حتمن بنویس.من که خیلی مشتاق خوندنشم دوستم

آیدا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:44

توت فرنگی جان من نمیدونستم متاهلی و با عشقت ازدواج کردی ولی دقیقا با حرفات موافقم که طرف ِمقابلم مثل ِما آدم ِعادی و ......

عه!جدی؟
آره آدم عادی هستن... گاهی بت می سازیم از عشقمون

سهیلا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:54 http://nanehadi.blogsky.com

عشق اون نهال کوچیکیه که میکاری.بعد باید آبش بدی مواظب نورش باشی تا رشد کنه.وقتی با گذشت سالها قد کشید و تنومند شد میشینی زیر سایه اش .

چه تعبیر قشنگی.....

مهدیا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:04 http://mahdia.blogsky.com

یادمه یه متن در مورد عشق وعادت نوشته بودم وانا نظر داده بود :سرنشت عشق هم عادته.واقعا همه ی چیز دنیا حتی دوست داشتنی هاشم یه روزی برامون عادی میشه. ولی هنر مند کسی است که روتین های زندگی رو برای خودش جذاب کنه . من با این نظرت به شدت موافقم.

اگه این هنرو نداشته باشیم زندگیمون سخت می گذره مهدیا. نه؟

باران چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:14 http://baranoali.blogfa.com

سلام عزیزم
چقدر زیبا توضیح دادی توت فرنگی جونم
من این عادی شدن رو دوست دارم. این عشقی که میشه قسمتی از وجود آدم و بنظر عادی میاد

راست میگی.... بنظر عادی میاد
اما با یه تلنگر آدم می فهمه هنوزم دلش خیلی می لرزه
اینطوری هم میشه نگاه کرد.نگاه قشنگیه

Amitis چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:19 http://amitisghorbat.blogfa.com

دقیقا همین ، بعضی ها فکر می کنن ازدواج کردن دیگه همه چی تموم ، اون شوق و اشتیاق رو از دست میدن، ولی نکتش اینجاست که تازه اول راه ، نگه داشتن یک رابطه خوب کار سختیه ، باید براش انرژی بگذاری، به خواسته های طرف احترام بگذاری ، و نباید انتظار خارق العاده بودن داشته باشیم، مسلما به هر کی نزدیک شیم، ایرادت خودش رو داره ، یکی بیشتر ، یکی کم تر، هیچ کی کامل نیست ؛)

آره آمیتیس. ازدواج شروع یه راه پر پیچ و خمه!!
بعضی ها یه نگاه دیگه ای دارن.فکر می کنن همه چی تمومه بعد از ازدواج.مثل وقتی که فکر می کنیم اگه کنکور قبول شیم دیگه لازم نیست تو دانشگاه درس بخونیم

تمسک چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:20 http://mahbubedelam.blogsky.com/

جانا سخن از زبان ما میگویی
:)

(:

بانو سین چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 13:32 http://our-lovely-life-92.blogsky.com/

من دو ساله ازدواج کردم و دو سال هم دوست بوودیممم با حرفت کاملاااا موافقم شاید هنوز به روتین زندگی نرسیدیم حداقل از سمت من هنوز زندگی تکراری نشده ولی دوستم بهم میگفت که سعی کن تو زندگیت هیجان بیاری که هیچ وقت خسته کننده نباشه ... کاراهای متفاوت ... ولی خوشحالم با عشقم ازدواج کردم.....

به نظر من هم هیجان هیجان خیلی موثره واسه رابطه ی خوب

شین چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 15:08 http://www.thelittletraveler.blogsky.com

خیلی از عشقای امروزی عشق نیستن. هوسن یا رو کم کنی. اون چه عشقیه که یکی بهتر رو می بینی بیخیال این میشی میری اونو می چسبی؟

منظور من عشق های اینطوری نبود!!
عشق آغشته به هوس زود تموم میشه.

دندون چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 15:24 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

امیدوارم همیشه توت فرنگی برای خوردن داشته باشین...
به نظرم همیشه باید با کارامون زندگی رو از یه نواختی دربیاریم که عادی نشه روتین نشه... مسافرت،گاهی دور بودن، بیرون رفتن، حتی تغییر ظاهر.

اوهومممم.... خیلی اینا خوبن دندون....شمام که راه به راه مسافرتید دیگه.

پپل چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 15:29 http://ma-eshgh.blogsky.com

میدونی توت جون، تفکر ماها از ازدواج عوض شده. خیلی از اطرافیانم _همسن های خودم که ازدواج کردن یا نکردن_ نگاهشون خیلی فانتزی شده به ازدواج . دقیقا فکر می کنن که کسی که باهاش ازدواج می کنی باید راه و بیراه بهت اس ام اس عاشقانه بده و هیچ وقت اسمت رو صدا نکنه و همیشه بهت بگه گلم و عزیزم و ... و هزار تا از این مسائل.
مشکل از جایی شروع میشه که طرف قبل یا بعد ازدواج نمیتونه بپذیره که همیشه هم زندگی انقد گل و بلبل نیست. بعد مشکل شروع میشه. بعد اختلاف پیش میاد. بعد طلاق عاطفی پیش میاد.

می دونی نگاه واقع گرایانه نداریم. اگه تو هر موقعیت احساسی ای خودمون رو کنترل کنیم. و یکم فکر... بنظرم زندگی هامون خیلی قشنگ تر میشه

سپیده مامان درسا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 15:45

خیلى باحال و زیبا نوشتى خانوم توت فرنگى ... مثل همیشه با حرفات موافقم

ممنونم عزیزم

بنفش چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 15:56 http://dancelife.blogsky.com

او هم دستشویی می رود.
ازونجایی که من آدم دیوونه ای شدم
با هر کی آشنا میشم برای اینکه ببینم چه حسی بهش دارم به این نکنه و خر و پف دقت میکنم؟
ولی واقعن سرد شدن بوسای گرمو نمیتونم تحمل کنم خیلی درد دارهههه

بله که می رود.
هاهاها... اکثرشون خروپف می کنن.این گزینه رو از معیارهات بردار بنفش بنظرم
همیشه که اینطوری نیست. این در تکراری و کسالت بارترین روزهاست

نارسی چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 16:19 http://dokhtarebaharii.persianblog.ir/

توت جان ! منم همچین احساساتی رو بعد از پنج ماه دارم تجربه میکردم... تا قبل از ازدواج و شروع زندگی مشترک فکر میکردم ما با همه فرق داریم و زندگی ما چیز دیگه ای میشه و فقط عشق است و عشق... خیال میکردم تمام کائنات چشم انتظارن که ما بریم زیر یه سقف و به تماشای زندگی عاشقانه ی ما بشینن ولی زندگی واقعی خیلی فاصله داره با اون همه خیالپردازی... خستگی ها ، بحث ها، اختلاف سلیقه ها ، گاهی حتی بی توجهی ها... اینا چیزایی بود که هیچ وقت تو رویاهام جایی نداشت ولی الان هست گاهی خیلی پر رنگ هم میشه... با همه اینها زندگی واقعی رو هم خیلی دوست میدارم هر چند با تصوراتم از زندگی دونفر عاشقانومن گاهی خیلی فاصله میگیره...

فکر می کنم خیلی ها همچین حسی رو تجربه کردن تو زندگی. اینطور نیست؟.اجتناب ناپدیره واقعن
اما خب همینکه آخرش گفتی دوست می داری زندگیه واقعی روتمومه دیگه

دخترک چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 17:55

من که وارد زندگی مشترکی نشدم
البته منظورتو رو خوب گرفتم فقط خواستم بگم اونطوری که باید شاید درک نکنم
من که حتی داخل زندگی مشترک نیستم از فکر عادی شدن فراریم چه برسه دیگه شماها که داخلشین
البته به قول تو میشه عاشق موند
به مادر و پدرم که نگاه میکنم حس بهتری میگیرم گاهی بعضی عادتا هم قشنگن توتِ فرنگیِ اصیلِ ایرانی

بله که میشه
راستی انقدر آدرس نگذاشتی گذاشتمت تو لینک ها
هاهاها... زندانیت کردم دیگه نمی تونی فرار کنی
ای دخترک سر به هوا

خانوم مهندس چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 18:31 http://http://khanummohandes.blog.ir/

خیلی بده این حسا منم همش نگرانم دیگه همه چی عادی بشه
دلم تنگ میشه واسه اون روزای فوق العاده

انشالا تموم نمیشه که دلت بخواد تنگ بشه
بازم پیش میاد روزهای فوق العاده

پریا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 19:05 http://athletic-programmer.blogsky.com/

الان داشتم بستنی توت فرنگی می خوردم، یادت افتادم
خوبی توتی

ای جانم
نوش جونت پریا. خوبم تو خوبی؟

دخترک چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 20:34

هاااا پس به نیت شومم رسیدم
لطف کردی تا باشه از این زندانیها در زندانِ شما

باعث افتخاره.... ای دخترک در بند

هانی پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 01:40

توت فرنگی عزیزم وقتی میخوندمت انگار داشتم خودمو میخوندم باور کن‌. انقدر واسش عادی شدم که ارزو میکردم ای کاش هیچ وقت تو زندگیش نبودم... بهم میگه هیچ کس مث تو نیست تو کی بودی اومدی توی زندگی من... این همه بی حرمتی رو طاقت ندارم.

هانی اینطوری که نمیشه. خب از یه مشاو وقت بگیر.ببین علت این کارهاش چیه

دندون پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 02:44 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

اره دیگه خوبی شمالی بودن محمد اینه:
1. از مادر شوهر دوریم در نتیجه سوءتفاهم پیش نمیاد
2.مسافرت میریم فرت و فرت روحمون نو میشه...

1)بله واقعن طبق اصل دوری و دوستی این حرکت جواب میده

2)روحتون دیگه داره از نو بودن هم جلو می زنه.شدت گرفته ماشالا مسافرتا.

دندون پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 02:45 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

راستی باز پستی رو نزاشته حذف کردی؟؟؟؟

رویا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 07:39 http://khoshbakhti1393.blogsky.com

عاشق سبک نوشتنتم عزیزم
امیدوارم که عشقتون مستدا. و پر از جذابیت باشه
میبوسمت

ممنونم رویا
منم می بوسمت دوستم

شیرین پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:14

من از اولم اینجور فک نمیکردم که همه چی گل و بلبله،اتفاقا دعواهای دوران دوستیمون خییییلی بدتر از حالا بود.و الان یاد گرفتم اگه شوهرم داره اخبارنگا میکنه چیزی از عاشقانه هامون کم نمیشه مثلا تو این حین من میرم تو بغلش و اون درحال نوازش موهام اخبارشم میبینه.

چه خانم با ملاحظه ای
من اگه اخبار دیدنش طول بکشه میرم تلویزیون رو با اقتدار خاموش میکنم.بعد دعوا می کنیم

سارا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:39 http://perinparadais.blogsky.com/

ژله توت فرنگی با بستنی هر روزه م آرزوست

من خود توت فرنگی (که شیرین باشه البته و مزه ی آب نده) ام آرزوست

هانی پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 12:32

راستش پارسال رفتیم یه هفته خوب شد ولی همون آش و کاسه. خودش بهم گفت تو روانی برو خودتو معالجه کن... پیش روانشناسم رفته بودیم گفته بود اون بیشتر مقصره...هر روزمون دعواست همش با دوستاشه درحالی که قبلا حتی یه در صدم اینطوری نبود به نظرت برم مشاوره مشکلم حل میشه؟

می دونی هانی.تو از زندگیت جسته گریخته یه چیزهایی تو کامنتها واسم گفتی.اما تو همه ی اینها نامزدت رو ادم متعصب و کسی که مدام باهات بد حرف می زنه شرح دادی.خب شاید اتفاقی بینتون افتاده که اینطوری شده؟ آخه میگی قبل اینطوری نبوده.مشاور هم خوبه اما اینکه میگی بهت میگه خودت برو و مشکل از من نیست نشون میده به این راحتی ها قبول نمی کنه.
می دونی خیلی ازش دلخوری و نمی دونم دلیل اصلیش چیه.و چه اتفاقی افتاده بینتون که اینطوری شده.
اگه دوسش داری واسه حل مشکلتون یه راه چاره ای پیدا کن. چون وقتی برید زیر یه سقف ساعات بیشتری کنار هم خواهید بود.اگه مشکلاتتون رو حل نکنی عمیق تر میشن دوستم.

ایران دخت پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 14:59 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

توت فرنگی جان من اصلا نرسیدن و افسانه شدن رو دوست ندارم .....آخه چرا بعضی ها می گن نرسیدن بهتره آخه چی اش بهتره ها؟ من رسیدن و نگه داشتن توت هارو دوست دارم...دوست دارم برسم و توت ها رو طوری استفاده کنم که تا آخر عمرم داشته باشم ....و برای این هدفم فقط امیدم به خداست ...فقط خدا می تونه کمکم کنه...فقط خداااااااااااااااااااااا

امیدوارم هرچی واست خوبه اتفاق بیفته

هیما پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 16:49

خیلی قشنگ نوشتی توت جان

ممنونم عزیزم

دریا- گاه نوشته‌های من پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 17:04 http://history1400.blog.ir

سلام
دوستان گفتنی ها رو گفتند. چیز جدیدی ندارم به نظرات اضافه کنم.

سلام. باشه عزیزم

Ella پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 18:12 http://oceanic.blogsky.com

نوشته تو خیلی دوست داشتم! یعنی خیلیا!
من فکر میکنم به تعداد آدمها و روابطشون میشه از انواع عشق نوشت، عشق برا یهر کس خاص خودشه!
هر چند با جمله آخرت بیشتر از هر چیزی موافقم همیشه خوشبخت و عاشق باشین

آره منم موافقم که عشق برای هرکس خاص خودشه!
این از نگاهِ من بود

Negar پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 19:49 http://negarkhatooon.blogfa.com

انقد اینروزا سخت میگذره ک هیچ یواشکی لذت نمیده برام...حس میکنم بعد عقدمون یکم ارومتر بشم.حتی اگ عادی بشم.قدر همین لحظات رو بدون بانو ک ارزوی منه این مأمن امن

+پیش منم بیا خوشال میشم

امیدوارم به آرامش برسید عزیزم
ما همیشه شرایطی که توش نیستیم آرزومونه. من قدر می دونم نگار جان منظورم چیزِ دیگه ای بود

ویولا پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 20:42 http://www.sadafy.persianblog.ir

چه خوب گفتی توت فرنگی... بنظر من هم دقیقا همینه ... حالا میدونی سختی کار متاهل ها نسبت به رویا پردازی و خیالات_لیلی و مجنونی دوستای غیر متاهل شون چیه؟؟؟ اینه که به هر زبونی توضیح بدی این تجربه های زیر یک سقفی رو که بخوای متوجه این بعد از زندگی مشترک هم بشن و از خواب خرگوشی در بیان که زیر یه سقف بودن فقط صب تا شب معاشقه کردن و لاو ترکوندن و قربون صدقه رفتن نیست، متوجه نمیشن!!! یعنی چیزیه که بمحض اینکه بیافتی توش و تجربه اش کنی ، می فهمیش و هضم کردن اون بخش از این واقعیت هم اصلا آسون نیست!!!!
راستی گفتم من و پارتنر قبل از اینکه ما بشیم ، 5 سال تو همین رویا ها بودیم؟؟؟ با سختی های بسیار به اینجا رسیدیم! جایی که هر زوجی ممکنه از بودن درش یه وقتایی موقتا پشیمون هم بشه!

می بینی ویو هرچقدر واسشون توضیح میدی قبول نمی کنن!!
آخی...پنج سال؟ خوشبختی همینه که کنار همید.مشکل همه جا هست. خونه ی ما خونه ی شما.خونه ی آن ها

بانوی کوچک پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 22:52

سلام عزیزم بنظرم این بستگی بخودمون داره ک نزاریم طعم بکرعشق ازبین بره

سلام.یه کوچولوش اجتناب ناپذیره ولی بانو

بانوی کوچک پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 22:55

من همش تاقبل ازدواجم ازخداعشق میخواستم الحمدلله ک نصیبم شد بااینکه ازدواجم سنتی بود

سنتی و مدرنش مهم نیست.همین خوشبختی ای که ازش میگی مهمه

عمو جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 10:40 http://Mrmustache.blogsky.com

سلام

سلام عمو

نل جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 16:24 http://ykishodan.blogsky.com

بسیااار موافقم.متاسفانه الان توی جامعه ظاهر بینی و ساده نگری و کوته بینی زیاد شده.فکر میکنن این پسر همیشه همینقدر خوب و حرف گوش کن و مرتبه و اون دخترم همیشه باکلاسترین فرد و شیکترین ارایش و پرستیژ و... داره.
یک همایش بود اقای حورایی.میگفت:این پسری که توی رستوران شیرجه میزنه برات سس کچاپ مارک فلان بخره همونه که تو خونه مامانش بهش میگه:برو دو تا نون بخر.میگه حال ندارم!!! یا شلوارشو درست در یک نقطه در میاره و همون نقطه وای میسته و میپوشه!
این خانمی که توی رستوران با صدتا دستمال کاغذی و ناز یک دونه سیب زمینی سرخ کرده بر میداره همونه که از در بیای تو خونه ممکنه حتی یک رژ هم نداشته باشه و داره پیاز داغ درست میکنه! و...



اما همه ظاهر بین شدن.تو زندگی ک میرن میبینن إوا متفاوت شد ک..
دوباره چشمشون هرز بیرون میچرخه و... .


کاش زندگیها بدور از تجمل و... بود..

انشالا که هرز بیرون نمی چرخه! وگرنه چشمشون رو از دست میدن نل جان

موژان یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 15:53 http://zendegyema.persianblog.ir/

سلام عزیزم خوبی ؟ جدیدا کم حواس شدم فکر میکردم بران کامنت گذاشتم ... توت فرنگی ما دقیقا الان تو اوج سختی های قبل از بهم رسیدنیم و زیاد هم برای رسیدن بهش با همه جنگیدم ... نمیدونم چرا هیچ وقت عشقمو یه آدم بی عیب و نقص ندونستم همیشه این رو به خودم یادآوری کردم که اونم مثل بقیه است و همه ی ان رفتارارو داره با ابن تفاوت که همدیگرو دوست داریم ... منم این روتین شدن رو تو آیندمون میبینم ولی ازش زیاد نمیترسم چون میتونیم با کارای کوچولو بهش تنوع بدیم ...

سلام عزیزم.
یه چیزی بگم یهویی؟
تو گذشته ی منی موژان.گذشته ی نزدیکم.
آره میشه درستش کرد.هیچی به کنار هم بودن نمی ارزه.هیچی.... نه روتین شدن.نه هیچ مشکل دیگه ای

شادی سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:25

سلام توت خوشکلم
همه ی حرفای قشنگت رو با جون و دل می پذیرم. انا برا منی که هنوز تجربه اش نکرده ام،و ملموس نیست برام،خیلی باورش سخته

سلام عزیزم
درک می کنم شادی من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.