-
یک جرعه زندگی! به همین سادگی!
جمعه 16 مرداد 1394 08:43
تصویر دیوار روبه روی تخت برای بار هزارم در نگاهم تکرار می شود. تابلوی قدی عروسی. به این فکر می کنم که چقدر خوب می شد اگر موهایم اینطور نبود.یا رنگ لاکم طور دیگری بود.بجای گردن آویز تراشیده، مروارید بهتر نمیشد؟.به قدری ایراد می گیرم که از نگاه کردن پشیمان می شوم. نفسم را حبس می کنم.یک آه سوزناک می کشم. هووف.که یعنی بی...
-
زونا
چهارشنبه 14 مرداد 1394 22:47
Deleted
-
وقتی توت آنالیا می شود!
چهارشنبه 14 مرداد 1394 10:11
Deleted
-
وقتی توت الکی فقط می نویسد!
سهشنبه 13 مرداد 1394 18:29
به زودی در این مکان یک سری مسایل مربوط به حال و آینده را خواهم نوشت که همیشه سعی می کنم فراموششان کنم. +اگر یک هو وبلاگم پرید تعجب کنید، فکر می کنم کسی داره هکم می کنه! +با صورت خوردم به در کابینت، بینی ام لواشک شد (شصت پام نره تو چشمم صلوات !) +بینی معمولی به این راحتی ها چیزیش نمی شود. واسه ما از این الکی هاست!...
-
وقتی می خواستم فقط" او" باشد!
دوشنبه 12 مرداد 1394 20:54
پیش تر ها که هنوز دوست داشتنش را انکار می کردم. یک روز از طریق دوستم نوشته ای فرستاد که عصر فردا فلان کافه منتظرت هستم. اگر آمدی که گوش به حرف هام بدی خوشحال می شوم. اگر نیامدی هم من می مانم و پاسپورت و فرودگاه و یک چمدان پر از روزهایی که فهمیدم تمام من برای توست و دور شدن از هر کشور و شهر و خیابانی که خاطراتت را یدک...
-
من قفل کردم!
دوشنبه 12 مرداد 1394 11:46
دست و پاهام داره به شدت می لرزه! نزدیک بود زیر یه ترانزیت له بشم! نمی دونم چی شد که له نشدم! همه ی تنم افتاده به رعشه +هیچ وقت به خیابون های این مملکت اعتماد نکنید به خصوص وقتی پیاده هستید
-
وقتی تو ت حاشیه می سازد!
یکشنبه 11 مرداد 1394 12:20
امروز صبح شش، شش و نیم رفتم آزمایشگاه که آزمایش خون و "گلاب به روی شما " جمع آوری ادرار بیست و چهار ساعته بدم، قرار شد گلابی که شیفتش را تحویل داد و من کارهام تمام شد برم دنبالش و با هم بریم خانه مان. قبلش باید این را بگم که مامان، بابا و گلابی همیشه به من خرده می گیرند که آدمه مساله درست کنی هستم. بهم میگند...
-
وقتی توت فرنگی سفرنامه می نویسد!
پنجشنبه 8 مرداد 1394 10:39
-
وقتی برادر های توت فرنگی پشت هم گل می کارند!
سهشنبه 6 مرداد 1394 18:08
برادر بزرگ ترم مخی بود برای خودش. به اعتقاد من اعجوبه بود. نزدیک های کنکور دوست صمیمی اش تصادف کرد و از دنیا رفت این برادر ما هم بدجوری روحیه اش را باخت. می گفت احساس می کنم همه ی فرمول ها از یادم رفته. چیزی توی ذهنم نمی ماند. هوش و حواسش جای دیگری بود این اواخر . گیج می زد کلن. نتایج کنکور های آزمایشی اش روز به روز...
-
وقتی توت فرنگی ندار می شود!
سهشنبه 6 مرداد 1394 11:15
می گما تا حالا تو زندگیم پیش نیومده بود کمبود چیزی به اسم "پول" رو انقدر عمیق لمس کرده باشم! عرضم به حضورتون که من الآن یه خانم توت فرنگی "بی پولم".... دلم گرفت واسه کسایی که هیچ وقته هیچ وقت پول ندارن و این حال نداریه الآن من رو همیشه دارن چقد سخته هاااا! اما باز هم خدا رو شکر که حداقل خونه واسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مرداد 1394 21:53
قسمت آخر داستان مریم را گذاشتم ادامه ی همان پست قبلی.
-
داستان مریم 3 و قسمت آخر
یکشنبه 4 مرداد 1394 19:30
تو نظرم بود که پست اول بعد از سفرم راجع به خود سفر باشد اما خب گوشی جا موند عکس ها نیست و تا فردا پس فردا که به دستم برسند با ادامه ی داستان مریم سر می کنیم. این بار خودم می نویسم و برعکس پست قبل رمز هم نخواهد داشت چون به قلم خودم و با یکسری سانسورهای کوچولو برای شناخته نشدن نوشته میشه. اینطور که از کامنت ها بر میاد...
-
وقتی توت فرنگی برمی گرده!
شنبه 3 مرداد 1394 20:01
سلاااااااام من برگشتممممممممم دلم واستون یه نقطه (.) شده بود. الان دوست دارم بغلتون کنم اما خاچی پاچی ام ): خیلی خوابم میاد فکر کنم فردا بیدار شم(:
-
وقتی توت فرنگی و گلابی اش راهی سفر می شوند!
شنبه 27 تیر 1394 14:07
سلام عید شما مبارک. همیشه موقع تبریک عید بی اختیار یاد تبریک سال نو e فامیل دور می افتم ! از امروز تا چند روز دیگه من مدام فکر می کنم روزه ام و تا یک جایی یادم میره چیزی بخورم فکر می کنم تا برگشتنم به روال عادی فرشته ای که روی شونه ی راستم می نشینه چندتا روزه کله گنجشکی هم واسم تیک بزند. امشب می خوایم بریم سفر اگر...
-
داستان مریم 2
جمعه 26 تیر 1394 23:35
قسمت دوم داستان مریم این بار خلاصه و به قلم توت (توی پرانتز بگم که داستان کلی رو خوندم و چیزی که بتونم رو تعریف می کنم از زبان مریم) از اولین دیدار با غریبه ماه ها گذشت، این مدت به ناخوشی و بی تابی سپری شد. انگار فقط خودمان را گول زده بودیم که یک بار برای همیشه باشد اما مگر دل منطق و استدلال و شرع و شعور حالیش می شد!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیر 1394 14:00
حذف شد! بعدن نوشتیم: ببخشید خیلی عصبانی بودم! هورمون هام به هم ریخته! معذرت می خوام ازتون... کامنت هاتون تایید نشد آخه یه چیزایی تو بعضی هاش بود که ممکن بود کسی ناراحت بشه! اماهمه رو خوندم خیلی مهربونید.... باز هم میگم معذرت می خوام
-
وقتی همه خوبند و یکی بد!
پنجشنبه 25 تیر 1394 23:22
من داستان مریم را گذاشتم که بخوانید و دیدگاهتان را باهاش در میان بذارید. الان آمدم نظرات را نگاه می کنم همه یا رمز خواسته اند یا گفته اند که سکوت کنند بهتر است! هیچ کداممان قدیسه نیستیم به خود مریم هم گفتم که این قصه خیانت محض است اما خب این دختر هم آدم است ، خیلی ها هستند که هزار بار بدتر از من یا مریم باشند اما هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیر 1394 15:19
-
مجازی های حقیقی من
چهارشنبه 24 تیر 1394 14:57
سلام خیلی بی حال و دمق هستم. طوریکه حتی کامنت ها را نا نداشتم تایید کنم. یک لحظه آمدم سر بزنم دیدم آنا و نیلوفر و خانمی نگرانم شده اند. اینجا خیلی خوب است که حتی قبل از اینکه مادرم یا دوست صمیمی ام یا همسرم بفهمند چه مرگم است شماها می فهمید... خیلی دوستتان دارم این را می خواستم با لحن عامیانه بگم اما دست خودم نیست...
-
رفیق روزهای تابستانی من
دوشنبه 22 تیر 1394 19:54
چند شب پیش ها داشتم می رفتم خانه مادرم. رسیدم به درب خانه شان همین که آمدم کلید بندازم در را باز کنم احساس کردم کسی صدایم زد. برگشتم دیدم دوستم است "سمانه" یک لحظه به اینکه خودش باشد شک کردم، مکث کردم. ا ما خود خودش بود با همان چشم های مشکی تیله ای و ابروهای کمانی پهن و صدای نازک نارنجی و لوس و با تناژ...
-
وقتی گلابی درونش کتک می خواهد!
یکشنبه 21 تیر 1394 21:25
پیشنهاد می کنم اگه یه گلابی تو خونتون دارید که یک ساعت و نیم هست که با پوشش غیر موجه (منظور همون ش و ر ت خودمون هست) دقیقن به این شکل داره جلو تلویزیون اخبار نگاه می کنه و وقتی شما بعد از نیم ساعت صغری کبری چیدن واسه گفتن یه سری حرف ها میرید جلو و زل می زنید تو گردالی کوچیکه ی جفت چشم هاش تازه می فهمید شش دانگ حواسش...
-
وقتی توت فرنگی مثبت می اندیشد!
شنبه 20 تیر 1394 23:38
توی دلم بازار روزی به پاست بس تماشایی به غایت غویایی اصلم شلم شوربایی... انگار که یک جا بساط چک برگشتی این ماهمان را پهن کرده باشند که مبلغش کمر فیل شکن است بعد پیرمردی کهن سال که آفتاب لب بوم است با دست لرزان هی این چک را به رخ عابران می کشد و با یک صدای خش دار حاصل از کشیدن سالیان سال سیگار بهمن هی فریاد بزند چک...
-
دلم واست تنگ میشه گلناز
جمعه 19 تیر 1394 19:01
-
وقتی توت فرنگی دلش کارتون میو میو می خواهد!
چهارشنبه 17 تیر 1394 23:07
بین کارتون هایی که تو بچگی تماشایشان می کردم. یک گربه بود به اسم "میو میو" توی پرانتز عرض کنم که من از گربه های کارتونی نمی ترسم و قضیه ی فوبیا اینجا منتفی است. و اینکه فکر نمی کنم دوستان من زیاد این کارتون را یادشان باشد چون اکثرتان دهه ی 5 و 6 هستید و من اوایل دهه ی هفتاد. یادتان هست آیا؟ بگذریم.... داشتم...
-
وقتی وب توت فرنگی لینک قبول نمی کند ):
دوشنبه 15 تیر 1394 21:27
امروز جایی دعوت بودیم یعنی مراسم ختم یکی از اقوام نسبتن دور. گلابی یا گل آبی خیلی اصرار کرد که تنها نمانم و پا شم باهاش برم اما من زیر بار نرفتم آخر هم تنها رفت. یکی دو ساعت مانده بود به اذان که نشستم به وب گردی... عاغا این دوستان انگار به اتفاق می خواستند دل من را آب کنند! هر جا رفتم عکس کیک و شیرینی بود به خصوص...
-
وقتی خانه پدر توت فرنگی نوبت دعواست!
یکشنبه 14 تیر 1394 22:54
یک چیزی بین فامیل پدری بنده اپیدمی شده آن هم اینکه هرکسی دلش می خواهد دیگران را متقاعد کند که من خوبم و بقیه بد . یعنی هرکدام از ایشان پشت سر اوشان حرف ها و چغلی های بسیار می کنند آخرش هم می گویند: "توروخدا فقط بین خودمون باشه هااااا شتر دیدی ندیدی". بعد از این مرحله کسی که حرف ها را کامل و جامع شنیده همه را...
-
وقتی گلابی نمی داند گلابی است!
جمعه 12 تیر 1394 13:42
به دلیل پاره ای از مشکلات که جسته و گریخته در جریانش هستید. دیشب خیلی افسرده بودیم. گلابی جلوی تلویزیو ن و من هم ولو روی مبل در حال مسیج دادن به دوستم بودم که الی(دوستم) گفت شبکه ی نسیم داره خندوانه پخش می کنه نگاه کن یکم بیخودی بخندی دلت وا شه. من هم با هزار زحمت از بین کانال ها نسیم نامی پیدا کردم و با هم نشستیم به...
-
وقتی توت فرنگی بیدار می شود!
چهارشنبه 10 تیر 1394 19:59
نشسته بودم زیر یک درخت، جایی مثل کویر... درختی سرسبز و تنومند و پر شاخه و برگ! زانوهایم را بغل گرفته بودم و چانه ام را روی پاهایم گذاشته بودم. هوا مثل این روزها نبود باد خنکی می خورد توی صورتم که خیلی دل نشین بود. موهایم مثل چندسال قبلم بود تا پایین کمر می رسید. باد می پیچید میانشان و رقص رقصان در هوا پخششان می کرد....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیر 1394 12:20
خانمی پست گذاشتن، لینکشون به اسم " عمل ته تغاری " تو روزانه هام هست...
-
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
سهشنبه 9 تیر 1394 10:43
مچاله شده ام گوشه ی کاناپه، تمام نگاهم به ته سیگاریست که دودش را توی زیرسیگاری خفه میکند. زیر چشمی نگاه می کند انگار که فهمیده باشد دارم باخودم می گویم چرا باز تو خونه سیگار کشیدی؟ هر دو دستش را لای موهایش می برد و سرش را تا شیشه ی میز پایین می آورد، زیرلب آهی میکشد و مثل همه ی اینطور وقت ها با یک لحن مملو از استیصال...